واژگانی خواب گونه از فراموش شدگان دخمه های تاریك تاریخ به پیام آوران نور و روشنایی :
نویسنده :سیاوش حیاتی
مانده ام به كی بنویسم كه ننوشته باشم . بسیار نوشتم ؛ اما دریغ از جوابی ! مانده ام به كجا بروم و كدام سلسلة عدالت را بجنبانم كه صدایش دل حاكمی را بلرزاند و بارعامم دهد . گویا از زنجیر زنگ زده انوشیروان هم صدایی بر نمی خیزد . حل این مسئله بغرنج را از كدام استاد بخواهم كه صورت مسئله را پاك نگرداند . تا آنگاه كه قلمم خشكید نوشتم و تا آنجا كه گلوی بغض گرفته ام توان داشت ، فریاد كشیدم .
نه صاحب قدرتی یافتم كه جوابم دهد ، حتی به نقطه چینی. نه پاسخی شنیدم از خدایان زمینی. تنها نوای نی لبك چوپانی بر سر چاه فراموشی تاریخ ، امید حیات را میهمان دل غم زده ام كرد .
هر چه جوهر در انحصار حاكمان بود برای كشیدن خط بطلان بر من بود و هر چه طبل در اختیارشان در راستای خفه كردن ناله ام در قعر این ظلمتكدة تار.
در عالم رؤیا كسی بشارتم داد كه انسانیت « هرچند بیمار » هرگز نمرده است و نمیرد ! فریاد برآور تا رمقت ته نكشیده است ! گوشش نیوشای كلامت !
وای بر من ؛ چرا از رؤیا بگفتم . آخه فرزندم دیرگاهیست از این گل واژه گریزان است و گنجشكك قلبش را یارای پرواز در این وادی نمانده .
آشنائی گمشده ام در سرزمین دیرین سال ایران ، از مهد تمدن ، زادگاه كوروش و زرتشت ، سرزمین نیكی ها ، نور ، راستی ، انسان دوستی و مدارا . « از فضل پدر مرا چه حاصل ؟» زادگاه كُردان نگهبانان بی جیره و مواجب. از یاران « یارسان » مسكوت مانده و فراموش شده . می شناسی ام ، نه با جسم بی رمق و نام و نشانم ، بل با قلم لرزانم كه هر ازگاهی نیشتری می شود از بهر تركاندن بغض درونم و از خونابة چركین دلم ، كمرنگ خطی می نگارد بر دل یخزدة شب زدگان. شاید كه خراشش برباید خواب از چشم كسی و بگشاید برویم روزنه ای از عشق و امید و شریكم كند از آتش و حُرم . حُرمی كه از كُندة اجدادم گشته پدید .
چه زیباست وقتی تكه كوزه ای با خطوط كج و معوج ، میراثی از فرهنگ بخوانند و اندر قاب حمایت ، چون شیشه عمر بدانند و چه زشت است كه « اندیشه » كه خط و كوزه و فرهنگ ، همه حاصل اوست با چكمة تعصب له كرده و ممنوع بخوانند . ای حامی فرهنگ ، دست مریزاد !!
یارانم از میان تمامی بشریت برخاسته اند ، معیارشان راستی ، پاكی ، افتادگی و گذشت است ؛ با هر آئینی ، مرامی ، مسلكی ، ملیتی. احیاگران فرهنگ ایران زمین اند و زبان و ادبیات و فرهنگ دیرین سال كُردی .
مرا آموخته اند با زبان لالائی مادر ، در محراب دل ، با دوست به خلوت درآیم . بین من و او هیچ رابطی را جولانگاه نباشد . رابطانی كه خویش را مباشر یار بخوانند و مرا صغیر و حقیر بدانند ، از بهر اتصال من و او مزد بخواهند ، چون من ندهم ، از سهم من از تحفة هستی بكاهند .
آنكس كه رود ، بی طمع مزد با هدف قلة معبود .
به شمار نیزة خورشید او را راه توان بود .
تك ره بردش به سر منزل نمرود .
دیرگاهیست فرزند من از لالائی مادر بریده است .
از وحشت جبر ، از واژة « یاری » رمیده است .
فرزند دروغ گشته و راه ریا را گزیده است .
بهر طمع لقمه ای نان از سفره و ملك مشاعش .
فارغ شده ، از شلوار شرافت ، از بهر كلاهش .
بله از مردم « یارسانم » اخیراً « اهل حقم » خواننده ؛ ولی صاحب حقم ندانند . نمی كشندم ، ولی هر لحظه می میرانندم . می میرانندم از رنج تبعیض . می میرانندم ، از رنج تحقیر می میرانندم ، از انهدام هویت .
برادرم می خوانند ، ولی در چاهم می افكنند . هم خانه شان هستم ، اما نگهبان درگاهم . هم سفره شان هستم ، اما ریزه خوار سفره ام . هم صحبتشان هستم ، اما لالیم را می طلبند .
هم ریشه ام می خوانند ؛ اما شاخة هرزم می دانند . ققنوس وار به هزار آوازشان دعوتم می كنند ، اما به تك آوازم گوش فرا نمی دهند . یك رنگی را شعار كرده اند ؛ اما « آفتاب پرستیم » را دوست دارند . به تك راه راست ، فرایم می خوانند ، اما « خرچنگ صفتم » می كنند .
به كه گویم این درد را جز تو ای انسان شرافتمندی كه برای انسانیت حصاری نمی شناسی ! مرا از حصار در حصارهای ساختگی چگونه به دشتهای بی مرز انسانیت رهنمون می شوی ؟ مرا دریاب ! من برادر تو ، من خواهر تو هستم . من چون تو فرزند زمینم . من و تو آنگاه كه از مادر گیتی بزادیم . هر دومان پاك سرشت ، فارغ از مسجد و جمخانه و دیر و كنشت . زبانمان نگاه معصومانه مان بود و وطنمان آغوش پر عطوفت مادر . آئینمان ، صفا و صمیمیت بی توقع .
نه كلامی و مرامی داشتیم كه سر منشأ تبعیض شود و نه قدرتی و ثروتی كه از بهر حذف همدیگر دستاویز . ما را چه شدست ای هم بازی دیروز . این چه القائیست كه دیوار كشد بین من و تو . این طرف قصر زرین ، فخر مرام ، سكه و خنجر .
آنطرف ضجه و ناله ، دخمة بی در و پیكر .
از كجا آمد پدید ، این شور و شرّ ؟ .
از این همه تبعیض و تفاوت ، بی تفاوت شده ای ؟!
ای كودك همزاد لخت چو من !
« به كجا چنین شتابان » ؟
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen