زنجیرتان کردمه روله نه وین گم
بیلا وگرد خوم بین هرکوره که چم
من که خاپور بی خراو بی مالم
توام ایوه نجات بیه م له دس ظالم
این تصویر روح را میتراشد. اینجا کوبانی است. و این مادر، با بندِ طناب گونه لباسش، دستِ فرزندانش را بسته. به خودش بسته. تا جگرگوشههایش در مسیر ِ سختِ گریز به کردستان ترکیه، گم نشوند. جا نمانند. کشته نشوند. تا سرنوشتِ «عزیز ِشنگال» اینبار در کوبانی و برای فرزندان او تکرار نشود. اینان آواره نیستند. به آن سوی سرزمین خودشان میروند. و این مادر که از چهرهاش انباشتِ رنجهای یک ملت را میتوان دید، شاید هر لحظه به کودکانش میگوید: نازنینانِ من! بگذارید دستهایتان را محکم به جسم و جانم ببندم! ما میرویم؛ اما آواره نیستیم. از من فاصله نگیرید. دور نشوید. «از آغوش ِ من جدا شوید، هر کجا روید، پناهندهاید».
بیلا وگرد خوم بین هرکوره که چم
من که خاپور بی خراو بی مالم
توام ایوه نجات بیه م له دس ظالم
این تصویر روح را میتراشد. اینجا کوبانی است. و این مادر، با بندِ طناب گونه لباسش، دستِ فرزندانش را بسته. به خودش بسته. تا جگرگوشههایش در مسیر ِ سختِ گریز به کردستان ترکیه، گم نشوند. جا نمانند. کشته نشوند. تا سرنوشتِ «عزیز ِشنگال» اینبار در کوبانی و برای فرزندان او تکرار نشود. اینان آواره نیستند. به آن سوی سرزمین خودشان میروند. و این مادر که از چهرهاش انباشتِ رنجهای یک ملت را میتوان دید، شاید هر لحظه به کودکانش میگوید: نازنینانِ من! بگذارید دستهایتان را محکم به جسم و جانم ببندم! ما میرویم؛ اما آواره نیستیم. از من فاصله نگیرید. دور نشوید. «از آغوش ِ من جدا شوید، هر کجا روید، پناهندهاید».
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen