مرثیه ای برای سه یار یارسانی، که پروانه وار ، در شب تیره وتار ایران ، گرد شمع یاری پر زدند و عاشقانه سوختند ، نیکمرد طاهری، حسن رضوی ومحمد قنبری.
سوختم در آتش وگشتم رها
تاکه گویم باشما بس نکته ها
همچوققنوس ** نار وخاکستر شدم
پرکشیدم زین جهان و بی پرشدم
لیک برآید فردااز خاکسترم
صدهزاران ققنوس دیگر دربرم
ای رفیقان ، عزیزان، یاران من
ای که گردا گرد پیکر بی جان من
با شما دارم سخن از جبر روزگار
کاین بساط ظلم نباشد ماندگار
آمدند ورفتند بیشمارزین ظالمان
عاقبت برقعر تاریخند این حاکمان
دست یاری بردست همدیگر نهید
تا به همت زین مشکل ها یررهید
کینه از دل بزدایید و دست دردست
تا ز جام باده ی حق بگردید سر مست
دل که باید مأمن یار باشد
پاک ، بی عیب و بی خار باشد
کس نرنجاند و غمگسار یار باشد
گرچه همچو حلاج برسر دار باشد
جان خویش از بهر یاران کردیم سپر
لیک زدالان حلول بازآییم باردگر
دست حق با ما ومی گردیم گرد جهان
چون به یاری یش نکردیم شک وگمان
این قطعه ی ادبی درتابستان 1392 هنگام شنیدن خبر جانگداز، سفر یارسانی عزیز شهید محمد قنبری برذهنم جاری شد . سید فریدون حسینی
** ققنوس پرندهٔ مقدّس افسانهای است که در اساطیر ایران از آن نام برده شده. دربارهٔ این موجود افسانهای گفته میشود که وی مرغی نادر و تنهاست و جفتی و زایشی ندارد. اما هزار سال یک بار، بر تودهای بزرگ از هیزم بال میگشاید و آواز میخواند و چون از آواز خویش به وجد و اشتیاق آمد، به منقار خویش آتشی میافروزد و با سوختن خویش در آتش ، ناگهان از خاکستر آن، ققنوسی دیگر متولد میشود. ققنوس در اغلب فرهنگها نماد جاودانگی و عمر دگربار تلقی شدهاست.
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen