با نهایت احترام، تشکر و سپاسگذاری فروان از جناب کاکی احمد یوسف شاهی برای زحمات فروانی که جهت گردآوری و تهیه و ارسال این مقاله کشیده اند.
----------------------------------------------------------------------------------
اول و آخر یار
مقدمه :
سپاس خدایی را که هدایتگر است و داناتر و یگانه و او کسی است که حاضرتر و کامل تر و همواره در شهود است . او تنها بوده و خواسته و راضی بوده تا آشکار کند و از تاریکی عدم به نور وجود هرآنچه را که خواست بوجود آورد . و بنام نامی سلطان حقیقت :
حقیر کاکی احمد یوسفشاهی که در خانواده مذهبی و پاکدامن و خدمتگزار به حق به سال 1337 شمسی متولد شده ام و پس از سی سال خدمت صادقانه در آموزش و پرورش اکنون در ایام بازنشستگی اوقات خود را در حد امکان در راه خدمت به جم یارسان و نذر و سرسپر دگی وجوز ونیاز سپری می نمایم و هیچگاه بدنبال کسب مال نبوده ام و یا با شهرت دنیایی بیگانه ام .
ذکر این مقدمه را برخود لازم می بینم و توضیح می دهم که این نوشته را که به نظرتان می رسد چگونه و به چه خاطر به رشته تحریر در می آورم . زیرا به توصیه و خواهش تعدادی از دوستان و سروران و سادات محترم مطالبی چند در ارتباط با گذشتگان و نیاکان خودم و شجره پاک آنها را ذکر می نمایم و این نه خدای نکرده به قصد تکبر و کسب بزرگی و شهرت دنیایی بلکه فقط برای اینکه این موارد تا کنون تحریر نشده و فقط سینه به سینه و نسل به نسل نقل شده و از روزگاری که اتفاق افتاده و افرادی آن موارد را با چشم خود دیده اند تا کنون به ما رسیده است . و این موارد اعتقاد راسخ مریدان را به دلیل های پاکدامن خود می رساند . و این به خاطر آسمانی بودن این نیاکان است نه چیز دیگری و باید این کرامات و شهود در نسل ها ی آینده و نزد خانواده بماند و آنان بدانند که اجدادشان چه کسانی بوده اند و چگونه زندگی می کرده اند . وچرا مال و ثروت دنیا برایشان بی ارزش بوده و چرا زندگی خود را فقط صرف باطن و صرف خدمت به جم و خدمت به مردم نموده اند . وخدا شاهد و مبین است . و اوست که هرکس را بهتر می شناسد ، و می داند که هر کسی چه ضعف و قوتی دارد و باشد که هم او و هم روح پاک اجدادمان این مطالب را قبول کرده و آن رامایه خیر و صلاح آیندگان قرار دهد . نه مایه شر و تکبر ، اکثر مردم کرند و اطراف می دانند این مواردی که ذکر می گردد همه اتفاق افتاده و و نسل ها مورد عبادت و احترام مردم قرار گرفته ، هیچکدام برای کسب بزرگی کاذب نبوده و نیست ، احترامی که مردم برای بزرگواران خاندان یوسف شاه قائل بوده اند تنها به خاطر باطنی بودن آنها و زندگی پاک ومردمی بودنشان بوده و از ترس یا به خاطر ثروت یا احترام ظاهری نبوده بلکه قلبی و خالصانه بوده است . و صد البته که کار با کرامت هر شخصی به نسبت او بستگی ندارد بلکه به تقوی و بردباری و تواضع است و انسان عاقل تشویق می شود که به پارسایی تمسک جوید و نیکوکاری پدران و اجداد باعث رساندن سود به فرزندان می شود ، و نوه ها و نتیجه ها و ندیده ها از آن نیکویی سود می برند و این برکات تا چندین نسل در خانواده می ماند . مگر آن که خود نسل های بعدی آن را نخواهند و با رفتار و کردار زشت خود آن را پس بزنند .
پس برای کسانی که به نیکوکاران منتسب هستند لازم است که فقط به اجداد صالح خود اکتفا نکنند ، بلکه خود سعی در ادامه راه آنها داشته باشند . و توجه ما به نیاکان صالح باعث حرکت در مسیر راست و صحیح و دوری ازظلم خواهد شد . و انسان عاقل که نسب خود را می شناسد ، به پیروی از او گرایش می یابد. خدا را بهتر شناخته ، و از تکبر و بی راهه دوری می کند و محبت خدایی در دل او بیشتر خواهد شد ، سود و برکت شامل او می شود و به اطرافیان و آیندگان هم برکت می دهد .
اما ناچارا به ذکر این موارد هستم که بزرگان خاندان یوسف شاه دارای آرامش روح و آرامش ذهن و درون و رها از گناهان و با سرسپردگی کامل و با وارستگی و اطمینان به حق و خدمت عاشقانه به مردم و پا برجا در راه خداو خدمت و به دوراز غم و شادی دنیایی و با مراقبه دائمی و روح پاک شده و روحی که هرگز وسوسه دنیا و ظواهر آن نشده و با تواضع کامل به دور از دنیا پرستی و با ریاضت طاقت فرسا و با دیدن نورخدایی و درک کامل وعمیق خدا و با تمرکز در قدرت پروردگار و بستن چشم و گوش به روی وسوسه دنیا و گشودن چشم و گوش درون بوده اند .
آنان ساده این بزرگی را بدست نیاورده اند زیرا یک یارسانی تنها با سرسپردگی و خواندن ابیات کلامی وحفظ آنها یار نخواهد شد و به حق نخواهد رسید بلکه بذل و بخشش از ثروت وعلم و عدم خشونت و دزدی نکردن وعدم خلاف جنسی و دروغ نگفتن و استفاده نکردن از مواد مخدر و مشروب الکلی را می طلبد ، زیرا اعمال فطری وخدایی و اعمال ناخود آگاهی غیر از اعمال عمدی است و تنها از بندگان خاص خدا بر می آید و بس ،افرادی که از بدهای روزگار تاثیر نمی گیرند و از تغییر شرایط ناراضی نیستند واز بدبختی های زنگی نمی هراسند ، و اگر نانی دارند آن را بذل می کنند و تمام نابسامانی ها را امتحان الهی می دانند و فرشته گونه هستند که مردمان با دوستی آنها شاد هستند و برکت آنها شامل اطرافیان می شود .
پس این تعداد از بزرگان یوسف شاه با تمام احترامی که مردم برایشان قائل بوده اندافرادی ساده زیست بوده وهیچگاه از حریم زندگی رداباری و درویشانه تجاوز نکرده و آنچه داشته اند صرف خانقاه خود کرده اند و در آخر عمر نیز وصیت نموده اند که مقبره آنها مانند مردم عادی فقط با سنگ و کاهگل باشد تا بعدها جای قبرشان ناپیدا باشد زیرا اعتقاد کامل به نیستی خود و بزرگواری پروردگار و ماندگاری روح داشته اند ، وعلت اینکه نخواسته اند کرامات و معجزاتشان درج گردد یا علنی شود به این خاطر بوده که مبادا جنبه دنیایی پیدا کند و تبلیغ شود یا اثر آن نزد پروردگار کم گردد، و یا بطور کلی این قدرت های باطنی از آنها سلب گردد ،زیرا قدرت مطلق فقط از آن اوست و انسان ها فقط وسیله رساندن پیام و رحمت اویند و حال که این بزرگواران در میان ما نیستند ، چون نام نیکشان همواره برزبانها جاری است ، ذکر واقعیات زندگی آنها نه تنها بی اشکال است بلکه شاید برای نسل آینده ضروری و تاثیر پذیر باشد و بخصوص برای خانواده و نوادگان یوسف شاه که وظیفه خطیر دلیلگی یارسان را خواهند داشت امری ضروری و عبرت آموز باشد و این راه فرشته گونه شاید روزی دوباره زنده شود و ادامه یابد .
بوده اند افرادی که قدرت ناخودآگاه وجود خود را با خصلت های نیکویی که داشته اند بیدار کرده و کنترل نموده اند ،نجات یافتگان توسط عیسی مسیح که با قدرت برتر و قدرت نهفته پروردگار و درکالبد ی دیگر انجام شده از این نمونه ها هستند و بعد از پیامبران و فرشتگان در بزرگانی که ذره ای ذات خدایی داشته اند دیده شده است که در حالی که در همین جا مانده اند درجایی دیگر و با نیروی دیگر به دیگران کمک نموده اند ، اگر می خواهید صدایتان به خدا برسد باید فرشته گونه باشید سبک و با صداقت و آزار نرساندن به عوامل طبیعت ، تکبر نکته مقابل خداگونه بودن است و دروغ و ریا و دوری از صداقت خلاف راه خدایی است و کمک به دیگران راه موافق خدایی است و باید هرچیز حیرت آوری را در درون خودمان جستجو کنیم ، در عهد باستان خرد آگاهانه و هوشیارانه و معنوی در اکثر افراد آزاد بود واکثرا هاله ای از شفا و رستگاری داشتند و این هاله ی مقدس باعت برکت افراد بوده و باعث زیادی عمر آنها ، ما دعا می کنیم و خدا پاسخ می دهد ولی وجود سنگین خودمان این جواب را پس می زند و ما فکر می کنیم که خدا جواب نداد ، چون همانند ، همانند را جذب می کند پس باید فرشته گونه باشی تا معجزه را ببینی ، و روشن ضمیری گذشتگان ما تنها به همین خاطر بوده است ، وکسی که ذهن صادق وفکر صادق و دهن صادق دارد لطف الهی شامل او می شود .
وحقیر از این رو به گذشتگان پاکدامن و باطنی خود اقتدا نموده ام ، که جز راه صداقت و راستی و خدایی را نرفته اند و اکنون برخود لازم دانستم تا به ذکر مختصری از اتفاقات تنها باطنی زندگی این بزرگواران بپردازم تا شاید مورد استفاده آیندگان قرار گیرد و امید دارم مقبول درگاه حق و مورد قبول صاحبنظران و یاران عزیز قرار گیرد و همچنین مورد تایید پدران و سروران گرامی وافراد مسنی که این موارد را شنیده و یا دیده اند قرار گیرد . و خدا را شاهد می گیرم که هیچگونه قصد و غرض مادی در کار نبوده و نیست و یا نمی خواهم مورد تحسین و تمجید ظاهر قرار گیرم وخداوند بزرگترین شاهد و قاضی است .
این تحریر به توصیه تعدادی از دوستان است وبس. ونخواسته ام ، با بزرگ نمایی خود، خدای ناکرده دیگران را ضعیف جلوه دهم و یا نکات زشت و ضعف دیگران را روی کار آورم و امید وارم که این یاد داشت کسی را ناراحت نکرده و به کسی بر نخورد .
در پایان این پیش گفتار ابتدا از طولانی شدن آنها از دوستان و یاران پوزش می خواهم و لازم بود بعضی مطالب را توضیح دهم و امید آن دارم که بتوانم به دنبال راه این بزرگواران هرچند اندک قدمی خیر برداریم و ادامه دهنده راه شایسته و پاک این بزرگواران باشیم و از کج روی دوری کنیم و اطرافیان و آیندگان همچنان از برکات آنها متبرک شوند و راه راستی و نیستی را پیشه کنیم با امید نزدیکی بیشتر با نیروی لایزال الهی ، خداوند از ما قبول کند این سخنان پاکی را که از دلهای پاک برآمده و راه راست را برما بیشتر بنمایاند و راه یارسان را برای یاران هموار تر کند و ما را بیشتر بسوی یار و اقعی بودن رهنمون سازد .
اول و آخر یار
کاکی احمد یوسف شاهی
شهریور ماه 91 کرند
شرح احوال باطنی تعدادی از بزرگان خاندان یوسف شاه
پیرمیکائل دودانی وزیر هفتادو دو پیره سلطان تولد قرن هفتم در قریه دودان و وفات سال 739 هجری قمری . که شرح زندگیش در دفاتر یاری است .
که توسط دو تن از نوادگان این بزرگوار بنام های پیر حسین جان و پیر حسن جان فرزندان پیر علی اقدام به تنظیم شجره نامه در بغداد می کنند و آن را به تایید علمای زمان می رسانند .
یوسف شاه بزرگ یا یوسف شاه اول
که حدود پانصدو اندی سال قبل یعنی اواسط قرن دهم هجری از ملک دودان جدا شده و ماموریت می یابد تا به کرند آمده و در کنار چشمه مقدس محله دربند مقیم شود . نامبرده از نوادگان پیر حسین جان بوده . وی پس از ورود به کرند مورد استقبال شایسته یاران و مریدان قرار می گیرد و بعدها در آن محل خانقاهی بنا می کند که سالها ی بعد به قورخانه مصطفی داوان مشهور شده است . آنجا محل امن یاران و دوستان یارسانی در کرند می شود و برای امر عبادت و راز و نیاز با خدا . ایشان در ابتدای قرن یازدهم هجری قمری وفات یافته و به گفته ای در محل بابایادگار مدفون گشته ، درباره این بزرگوار مطالب زیاد است ولی به شعری که در این رابطه سروده است اکتفا می شود ( به زبان کردی )
یوسف شاه معجزش جه برتا و بار
ایسایش گل کردن چنی صاحبکار
نه ماوای دودان هجرتش کردن
پی دیدار یار حسرتش بردن
وختای آی آما ، وردش پیاله
پیاله ی نو شربت باطن حواله
و بدین صورت بنیاد نسل یوسف شاه از نوادگان پیر میکائیل دودانی در این محل گذاشته شد و پس از مرگ ایشان اولادان و فرزندان به کار ارشاد دینی و خدمت به جم و دلیلگی یارسان و اداره دیوانخان و خانقاه خود در راه خدمت به مریدان اتمام ورزیده اند و لقب شاه به ایشان به واسطه ریاضت و پیر و مرادی و پاکدامنی بوده است .
پس از جندین نسل نوبت به یوسف شاه دوم می رسد
که در اواخر قرن یازدهم هجری قمری می زیسته و او نیز به همین منوال کار ارشاد را ادامه داده و از جمله کارهای خارق العاده ایشان نگهداشتن سنگ عظیم کوه غربی محله دربند است که با دراز کردن عصای مبارک این سنگ بزرگ را بند کرده و محله و شهر را از آسیب آن رهانیده است ، این سنگ به همان صورت هم اکنون وجود دارد که بر روی سنگ کوچکی گیر کرده و قفل شده است ، و به سنگ بزرگ یا ( کچکه گورا ) معروف شده این کار نه با نیروی شخصی بلکه همانگونه که عرض شده با نیروی باطن و فقط به وسیله این شخص انجام شده و سالها بعد درویش قلی از شاعران ن و بزرگان کرند که متولی پیرموسی بوده و مدتها در این محل خدمت نموده ،نسل و فرزندانی نیک و خدمتگزار برجای گذاشته است ، اشعاری در این باره سروده است به این مضمون درویش قلی می فرماید ( کردی )
یوسف شاه نودم عصاش دراز کرد
قاپی معجزش پی یاران واز کرد
و سر یاسوه بی قفل و زنجیر
سنگش بند کرد تا حال تحریر
درویش قلی کرندی متوفی سال 1316ه ق
کاکی حسن علی یا به زبان محلی کاکی اسنالی :
ایشان از نوه های یوسف شاه دوم بوده ، این بزرگوار در قرن دوازدهم هجری می زیسته که در میان خاندان یوسف شاه تا کنون بیشترین کرامات و کشف و شهود را داشته است ، این بزرگوار بعد از تحمل رنج ها و ریاضت های فراوان و همانگونه که ذاتش پاک بوده و گفته اند که دون داود کوسوار بوده . ایشان دارای جسم متعالی که ورای جسم خاکی است بوده و بطور هم زمان ی توانسته در چندمکان حضور داشته باشد زیرا ذره ای از ذات خدایی را چشیده و این صفت فرشته گونه را برای عام آشکار نساخته و گاهی ناچارا به کمک عالم بالا آن را در راه کمک به همنوع به کار برده و هیچگاه استفاده مادی و شخصی ننموده است . از جمله کارهای ایشان یکی اینکه هراز چند گاهی بصورت شیر در آمده و در آن دالان طولانی منتهی به چشمه دربند راه می رفته و بارها اهالی آن شیر را دیده اند . و این سینه به سینه تا کنون نقل می شود .
روزی که کاکی اسنالی در میان جم بوده و بعداز چند دقیقه ساکت و صامت می ماند چشم داشت ولی نمی دید .گوش داشت ولی نمی شنید زیرا روح او آنجا نبود ( خلسه ) و در این موقع جسم متعالی وی بلافاصله به محلی دیگر رفته و فردی را که تنها در بیابان های عراق بار چارپایش افتاده و درمانده بود کمک کند و پس از مدتها آن شخص برگشته و تعریف می کند که فلان روز کاکی را خواستم و او آمد و بارم را بار کرد ولی بعد از لحظه ای دیگر او را ندیدم . و بعد از لحظاتی او به جسم خود بازگشته و با دادن آب یا مالش پشت و یا ... به حال طبیعی باز می گردد و همه اهل جم متعجب هستند . هیچکس نمی داند چه شده و خودش چیزی نمی گوید و بعدها اهل جم ازآن مرد واقعیت را می شنوند و به قدرت خدایی او پی می برند و به او ایمان می آورند .
و یا در محله زرده اتفاقی افتاده که قابل ذکر است : آقای یداله شیرویی هشتاد ساله که اکنون در قید حیات است می گوید که از پدر بزرگم شنیدم که ایشان هم از پدر بزرگش شنیده که زمانی که نوجوانی پانزده ساله بودم ، می دیدم در محله زرده در جای کنونی منزل مرحوم محمود شیرویی تعدادی از اهالی مشغول پر کردن پی خانه بودند و چون آن زمان سیمان و آهک و ... نبوده این تعداد می خواستند سنگی را به داخل پی هل دهند و نمی توانستند ، کاکی اسنالی که از آن جا عبور کرده ، سلام می کند و خسته نباشید می گوید و همه جواب می دهند و احترام می گذارند پس ایشان می پرسد که چه کار می کنید و آنها توضیح می دهند ، کاکی هم می فرماید شما کنار بروید تا من هم کمکی بکنم ، پس با اشاره عصای خویش ضربه ای به آن سنگ زده و سنگ می غلتد و به ته پی می افتد و این خانه و این سنگ اکنون در محل موجود است .
بسیارموارد دیگر از این قبیل که جای توضیحشان نیست ، وخلاصه اینکه بزرگان و سادات آن زمان که به بزرگی و عظمت و کرامات کاکی اسنالی پی می برند ، به وی اقتدا کرده و و پس از شور و مشورت ها و جلسات زیاد وی را به حضور می طلبند و به وی لقب کاکی می دهند یعنی این لقب تا آن زمان در ایران و در این منطقه و در زمان یوسف شاه نیز سابقه نداشته ، کاکی یعنی کسی که در اثر ریاضت شاقه به آن درجه اعلای روحانی می رسد که دنیا را رها کرده و فقط در راه باطن و دین حرکت می کند ، راهی سخت و طاقت فرسا که اگر ساده بود شاید همه می رفتند .
پس سادات زمان در کرند به وی اصرار می ورزند که به سرجم بنشیند و نذر را دعا دهد و همگی او را به دعا خواندن تشویق می نمایند و به او اجبار می کنند و می گویند تا شما دعا را نخوانید هیچکس به خود اجازه نمی دهد که بخورد یا دعا بخواند و وی علی رغم خواست باطنی این کار را می کند ، و از آنزمان به بعد هر دوره و هر نسل این دعا خوانی و تکیه داری تنها نزد یک نفر که تکیه دار است در این خاندان مرسوم شده ، و آن یک نفر را نیز هر دوره انتخاب و به تایید سادات و بزرگان و اهالی کرند رسانده تا در هیچ زمانی مورد انتقاد یا مورد سوء استفاده قرار نگیرد . مکتوب این مسئله از خیلی سال ها قبل موجود است ، اکنون جای ذکر تک تک این خاطرات نیست و فقط به دو بیت از درویش قلی کرندی اکتفا می شود . ( کردی )
کاکی حسن علی مشهورن نه عام
ونطق کلام ، یارستان تمام
ماچان و تحقیق او کوسوار بوی
معجزش و عین عالم اظهار بوی
به این خاطر است که هنوز هم پس از گذشت سه قرن مردم کرند و افراد مسن این دیار که این کشف و کرامات را از بزرگان شنیده اند به روح پاک کاکی اسنالی سوگند یاد می کنند ، و به محل آن قورخانه و آن چشمه اعتقاد کامل دارند ، وفات ایشان در سال 1201 هجری قمری در کرند اتفاق افتاده و مزارش در قبرستان خانوادگی معروف به مشی یا مشهدی درجنوب شرقی کرند محله زرده واقع است .
یکی دیگر از بزرگان این خاتدان کاکی عزیز نوه کاکی حسن علی
است ایشان متوفی به سال 1323 هجری قمری پس از ریاضت فراوان به منتهی درجه عرفان و پاکدامنی رسیده و شرح زندگیش قابل استفاده و قابل تامل است و آنچه درباره او ذکر می شود تماما اتفاق افتاده ، و توسط اشخاصی دیده شده و تایید شده وهیچگاه در این باره اغراق نشده و چون زندگی این بزرگوار نزدیک به زمان ماست پس حوادث آن زمین هم ملموس تر است و بیشترمردم آن را می دانند و ایمان دارند .
یکی از این اتفاقات اینکه از زبان مرحوم کاکی غلامعلی مقصودی و دیگران نقل شده ( ایشان متوفی به سال 1336) نقل می کنند که در آن موقع رسم بود که کسانی که تحت تعقیب حاکمان بودند گاهی در مکان های مقدس بست می نشستند (بس ) و ماموران ، دیگر به حرمت آن مکان دست از او بر می داشتند و به اصطلاح منع تعقیب می شد و یا بخشیده می شد از جمله پیر موسی ، پیر بنیامین و کوشک سید اسماعیل و دیگر یکی از این مکان های مقدس جم خانه مصطفا داوان در دربند بود متعلق به کاکی آن زمان کاکی عزیز یکی از ماجراهای آن زمان را بطور خلاصه ذکر می کنم : بدین ترتیب روزی فردی به این قورخانه پناه آورده و ماموران اسماعیل خان او را تعقیب می کنند و او را از کاکی عزیز می خواهند ، ایشان می فرماید که این فرد به بس آمده و شما حق ندارید به او دست بزنید ماموران برمی گردند و ماجرا را به خان عرض می کنند و خان عصبانی شده و آنها را می فرستد که هر طور شده آن مرد را بیاورید و به کاکی عزیز هم توهین می کند . مامورین این بار با زور و قلدری آن فرد را از بست درآورده و با خود می برند ، کاکی عزیزکه با مقاومت آنها روبه رو شده و کاری نمی تواند بکند عمامه اش را درآورده و زمین می زند و خان را نفرین می کند و از باطن کمک می خواهد .
مامورین ماجرا را به خان می گویند . اما خان به زودی تب کرده به حالت مرگ می افتد اطرافیان او قضیه را می دانند و پس از مشورت خان را مرده به قورخانه مصطفا نزد کاکی عزیز می آورند و او را زنده می خواهند . کاکی عزیز ابتدا می داند که ماجرا بسیار مشکل شده ، خود را قایم می کند اما چاره ای نیست و به زودی او را پیدا می کنند ، ایشان وقت می خواهد و اطرافیان خان می گویند تو او را نفرین کردی و حال ما او را زنده از تو می خواهیم ، کاکی عزیز می گوید حاضرم مرا محاکمه کنید یا بکشید ، اما قبول نمی کنند و کاکی می داند که هیچ چاره ای ندارد وجز اینکه معامله ای با خدا و معبود خویش انجام دهد ، پس به اندرونی قورخانه و به محل مخصوص راز و نیازش رفته و دعا می کند و زار می گرید و می فرماید خدایا در این خانه هر کس نزد تو از همه عزیزتر است از من بگیر و سرخان را به من بده یعنی او را زنده گردان در این زمان کاکی عزیز چند پسر و چندین نوه داشته ولی یکی از آنها عزیزترین بوده که نامش کاکی ایمان و( کاکی امام قلی) بوده که با همان کاکلی غلامعلی که ذکر شده همسن بوده . در آن موقع نوجوانی رشید و زیبا اندام بوده که همان روز از طرف سراب به همراه دوستش کاکی غلامعلی به طرف خانه برمی گردد . کاکی عزیز می داند که این همان فرد انتخاب شده است ، یعنی باید برود و هیچ بازگشتی نیست و باید سر او را بدهد .
پس رختخواب آماده کرده و نوجوان را که به شدت می لرزد به رختخواب می فرستد و پس از طی ماجراهای بعدی پس از ساعتی نوجوان فوت کرده و همان موقع خان را که مثل اینکه خواب طولانی داشته زنده و سالم می بینند و اطرافیانش او را با شادی و سرور بسیار به محل زندگیش برمی گردانند و این جریان را اکثر مردم محلی می دانند یعنی نسل به نسل تا سال های دهه چهل شمسی هر سال از طرف خانواده خان گاوی نذری را به خانه فرزندان کاکی در دربند فرستاده اند . و این اتفاق مصداق این بند دفتری است . بدین مضمون می فرماید .
هنت گرو هی چه عالم او وری
نجاخ و دسا جهان پیکری
شریک کعبه حج اکبری
ورگه پوس نه و ر شیرین بشری
تا سری نیان نمه سانان سری
و درباره این کاکی بزرگوار ، نوه اش کاکی محمد قلی یوسف شاهی کرندی فرموده است : (دفترخطی نوشته شده به سال 1327شسمسی)
(( عزیزاله که نسبت به یوسف شاه می رسد و او را کاکی خطاب کرده اند یعنی کسی که پس از ریاضات سخت در مقابل پیکار بدن فیروز آمده و سالکی صاحب سیر و قلندری صاحب دیر بوده که برحرفت زراعت معاش نموده و هر چه داشته صرف خانقاه خود کرده و در مدت عمرش با همه خوش بوده و همیشه پرندگان کوهی در نزدیکی او دانه های بی آزاری چیده اند و از دم روحانیت او مریض عامه صحت گرفته اند .
وهمیشه اهالی او را محترم داشته وایشان هم همه را بالفظ استاد خطاب کرده اند ، ایشان نودو سه سال عمر یافته و وفاتش به سال 1323 هجری قمری اتفاق افتاده و مزارش در گورستان خانوادگی درجنوب شرقی کرند واقع است .
از دیگر وقایع زمان این بزرگوار وقتی پیش می آید که نفت در کرند نایافت شده مدت ها کاکی عزیز از آب چشمه مقدس خود در چراغ می ریخته و به اذن پروردگار می سوخته و روشنایی می داده است و کسی از اطرافیان هم خبر نداشته یعنی همه تصور می کردند این نفت است که می سوزد : از قول مرحوم سید مهر علی افضلی به زبان فرزند وی نقل می شود که روزی اسماعیل خان آگاه می شود که باوجود نبودن نفت چراغی در خانه ی کاکی همچنان می سوزد . فردی را می فرستد که ببیند ازکجا نفت آورده اند . و کاکی می فرماید که نفت نداریم پس از اصرار زیاد و پی گیری ، ماجرا برملا می شود و می گوید از این آب می ریزم و می سوزد . خان که با خبر می شود خود می آید و می خواهد عملا ببیند و خان می گوید برای ما هم بریز تا بسوزد و کاکی آب می ریزد و چراغ خانه خان روشن می شود . مدتی بعد خان چندین ظرف می فرستد و ماموران آب را از چشمه برده و او خود در چراغ می ریزد و هر کاری می کند نمی سوزد . بعد به توان و حکمت باطنی کاکی پی برده و او را خلعت می کند و پاداش می دهد و از آن به بعد او را بسیار گرامی می دارد .
مرحوم کاکی میرزا :
متوفی به تاریخ آبانماه 1310 هجری شمسی ، ایشان فرزند ارشد مرحوم کاکی عزیز و بنا به وصیت نامه موجود پدرش جانشین وی و تکیه دار و دعا خوان تکیه شده اند . مرحوم کاکی میرزا فردی روحانی بوده و بدین خاطر در زمان رضا شاه بدلیل کشف حجاب بخاطر کسوت عمامه و عبا مورد تحقیر قرار گرفته که بعدها استشهاد نموده و به تایید مردم و سادات آن زمان رسانده وبرای رضا شاه فرستاده و اجازه لباس روحانیت گرفته و از شهربانی کرمانشاهان به شهربانی کرند پاسخ آمده که ایشان که فردی روحانی و رئیس ایل طایفه کرند است ، آزاد باشد تا از لباس مخصوص استفاده کند . در زمان این بزرگوار که مانند اجداد پاکش فردی درویش مسلک و صادق بوده ،اتفاقاتی افتاده که بعضی از آنها را ذکر می نمایم از جمله اینکه در آن زمان رسم براین بوده که در سال هایی که باران نمی باریده یا دیر باران باریده و در سالهای کم باران در فصل بهار مردم کرند به تعداد زیادا از سادات و بزرگان را جلو می انداختند و به زیارتگاه بهلول و اقع در سراب کرند می رفتند و با نذر و نیاز و ذکر کلام حقیقت طلب یاری می نمودند . در یکی از این سالها که باران نباریده بود مردم همچنان جمع شده و به بهلول می روند . در این موقع نذری ها را روی آتش گذاشته و می پزند و پس از صرف نذری و دعا و نیایش برای اطمینان از نزول باران حاکم وقت حاضر شده و چنانچه رسم بوده می گوید : دونفر از بزرگان کرند سرشناس و سید و تکیه دار را از میان جمع بیاورند و مرحوم سید جمشید پدر سید علیار افضلی و کاکی میرزا یوسف شاهی کرندی انتخاب می شوند و بطور سمبلیک آنها را آماده شلاق خوردن می کنند تا با خدای خود راز و نیاز کنند و باران بطلبند . در این موقع بزرگ و سیدی دیگر واسطه می شود و فرصت می خواهد و می گوید . آقا صبر کنید و شلاق نزنید ولی از آنها فرصت باران بخواهید ، سپس آن دو به محوطه بهلول رفته و دعا و نیایش می کنند و سه روز فرصت نزول باران می خواهند ولی از قدرت پروردگار و دعای آن دو و زاری ویکرنگی آن مردم صادق از بزرگان تعریف کردند که همانروز و همان موقع گرچه آسمان صاف بوده باران شدید نازل می شود بطوری که مردم فرصت جمع کردن دیگ ها و وسایل را ندارند وهمگی خیس شده به خانه برمی گردند ، ولی خوشحال از این جریان هستند و مطمئن به رحمت خدا و سالهاست که این جریان نزد مردم تعریف می شود واکنون هم در سالهای کم باران مردم برای نذر و نیایش به این زیارتگاه می روند .
از ماجراهای دیگر زمان مرحومان کاکی میرزا اینکه ، یکی از دختران این بزرگوار که دختر زیبا و شایسته ای بوده در ایام جوانی به رحمت خدا می رود و کاکی میرزا برای او ( بش ) یا سهم باطنی در نظر می گیرد و چون ازدواج نکرده رفته و سهمی نبرده امر می کند که کفش چرمی آن دختر به قول کردی (پالا) را آورده و آن را مقدس قرار داده و می فرماید در این پالا ( کفش ) آب بریزید و به زن زائو بدهید و دیگر اینکه این پالا سهم باطنی اوست برای اینکه به بازوی چپ زن های زائو هنگام زایمان بسته شود ، تا زایمان سهل و آسان گردد . وخاک روی گور او نیز برای دردهای زنانه مقدس شده . سنگ این قبر اکنون در قبرستان خانوادگی موجود است . وحقیر خود در سالهای گذشته می دیدم که این پالا را برده و به بازوی زنان زائو می بستند و دوباره بر می گرداندند . و به آن اعتقاد کامل داشتند . و آن زمان که دکتر و درمان کمتر بود ، این پالا بیشتر مورد استفاده قرار می گرفت و نتیجه می داد .
ماجرای دیگر را که گلمراد صفری با سن نودو اندی سال که در قید حیات است برایم تعریف می کرد نامبرده گفت : در سنین نوجوانی بودم در یک جم در روستای شبانکاره حضور داشتم و کاکی میرزا هم در آن جم بود و بعد از جم ،کاکی میرزا که طلبی از یکی از اهالی داشته ، آن پول را از طرف می خواهد وطرف در حضورجمع به آن نذر سوگند می خورد که کاکی طلبی از وی ندارد و کاکی چیزی نمی گوید واز فرد همراهش می خواهد که مرکبش را آماده کرده و با هم به کرند بازگردند . پس او این کار را می کند و به راه می افتند . گلمراد صفری ی گفت : پس از ساعتی طرف بدهکار آشفته شده و عصبی و ناراحت تصمیم می گیرد به سرعت از راه میانبر و خود را به کاکی رسانده و چند نفر از اهالی دنبالش می روند با کمال تعجب می بینند که طرف جلو مرکب کاکی را گرفته ، خود را به خاک انداخته ، وزجه می زند وطلب عفو می کند و زار می زند و به گناه خود اعتراف می کند و فرصتی می خواهد تا قرض خود را ادا کند او از کاکی میرزا می خواهد تا او را ببخشد . و بیشتر اهالی این مسئله را دیده و تایید کرده اند . سپس کاکی پیاده شده و اورا دلداری داده و او را می بخشد و مقداری از طلب خود را به او بخشیده و می فرماید هر زمانی که داشتی بقیه را پس بده و بار دیگر توبه کن و قسم دروغ یاد نکنی . آن طرف با دلی مطمئن و راضی برمی گردد .
پدر بزرگوار ایشان مرحوم کاکی عزیز قبل از مرگ یک قطعه از زمین های مزروعی را فقط برای هزینه تکیه تعیین کرده و می فرماید کسی حق استفاده از عواید این زمین را ندارد وفقط برای زائرین و مریدان در تکیه استفاده گردد .
کسی تعریف می کرد : در زمان مرحوم کاکی میرزا پسر جوانی از این خانواده به رحمت خدا می رود . در این هنگام در همسایگی آنها منزل مرحوم الله مراد خان عروسی و ساز و دهل برقرار است . کاکی میرزا پس از بازگشت از تشییع جنازه فرزندش متوجه می شود که عروسی و ساز و دهل تعطیل شده است در حین بازگشت مردمی که از خاکسپاری فرزندش برمی گشتند را راهنمایی کرده تا به دیواخان ( جم خانه ) بروند و خود با دو تن از ریش سفیدان محله دربند باز می گردد و به منزل اله مراد خان می رود همه با تعجب از اینکه ایشان در این روز عزای پسر جوانش چرا این حرکت را انجام داده . ایشان پس از ورود به منزل خان با اصرار زیاد از آنها می خواهد تا ساز و دهل را برقرار کنند و عروسی به موقع انجام پذیرد . صاحب عروسی قول می دهد که بعد از مراسم هفتم این جوان حتما این کار را می کند . چون در قدیم در محل دربند و کرند برای هر مرده و بیشتر برای جوان بسیار عزاداری می کردند و تا یک سال عزادار بودند ولی کاکی می فرماید همین الان باید این کار صورت گیرد . از او اصرار از آنها انکار تا بالاخره قانع می شوند و عروسی ادامه می یابد و مردم تعدادی گیج شده نمی دانند درعروسی بمانند یا به خانه کاکی در مراسم عزاداری شرکت کنند . ایشان بعد از مدتی مردم را ترغیب کرده تا در عروسی شرکت کنند . ناگفته نماند که این دو خانواده همسایه روبه رویی بوده اند .
مرحوم اسماعیل اختیاری فرزندمرحوم سلیم بیگ تعریف می کرد که با پدرش در جوانی در مراسم خاکسپاری مرحوم کاکی میرزا شرکت داشته ،که در این مراسم پس از خاکسپاری توسط سادات و بزرگان کرند عمامه کا کی میرزا را به سر کاکی محمد قلی نهاده و رسما کاکی محمد قلی یوسف شاهی کرندی را جانشین وی قرار داده اند ، وی قبلا در زمان حیاتش ایشان را جانشین قرار داده و مکتوب نموده و به امضای سادات و بزرگان آن زمان رسانده است . واین رسم از قدیم بوده و تعدادی از این نوشته های بازمانده از قدیم موجود است .
زندگی نامه و دیباچه دفترمرحوم کاکی محمد قلی یوسف شاهی کرندی متوفی به سال 1336 هجری شمسی
نامبرده انسانی وارسته وسازده زیست بوده و قلم بسیار توانایی داشته و همواره درمیان مردم و در حال کمک به خلق خدا بوده و پاکی و شایستگی او زبانزده خاص و عام است .
در سال های قبل و موقع نوجوانی ایشان که بیشترمردم بی سواد بوده اند یعنی سال های 1275 شمسی به بعد ایشان در مکتبی به استادی مکتبداری بنام کاکی صفر درس قرآنی می خوانده و پس از مدت کوتاهی ایشان چنان ترقی می کند و در درس ها پیشرفت دارد که کاکی صفر می گوید با وجود کاکی محمد قلی در کلاس بودن من اضافی است . پس او را خلیفه کلاس کرده و بیشتر اوقات خود نظارت می کند و تدریس را به ایشان واگذار می کند . بعدها سواد و معلوماتش در حد اعلا پیشرفت می کند .
و اهل مطالعه و تحقیق خواهد شد و هرکجا کتابی هست سفارش می کند تا برایش بیاورند . و شروع به حفظ کردن دفتر یاری و مثنوی معنوی می نماید و در کنار مطالعه و تفحص دینی از خدمت به جم یارسان و خدمت به همشهریان غافل نشده و در جم خانه خود به رفع مشکلات اهالی همت می گمارد و برایشان تقاضانامه و قولنامه می نویسد و در گرفتاری ها و درگیری های آنها میانجیگری می کند و اکنون در بیشتر خانواده های کرندی نمونه ای از خط وی در نامه های قدیمی دیده می شود .
ایشان با نان و انگور و کدو حلوایی و گردو رفع گرسنگی می کند وغذایش از این چیزها تجاوز نمی کرد . و در نوشته هایش همه جا خود را فقیر دردمند خطاب کرده و در مختصری از نوشته هایش درباره خود چنین فرموده : و این نمونه کوچکی از نثر شیوای اوست .
(( این فقیر دردمند و این سالک دل محمد قلی یوسف شاهی کرندی بچندین واسطه نسبت به حضرت پیر مکائیل دودانی می رسد . خادم اهل حق در اول شباب با دل احباب ونفس سلیم ، طبعم به معلومات راغب و استحضار از اطوار اهل کمال را طالب و در گوشه قناعت پا به دامن کشیده و کل حال خویش را در آن دیدم که درویش بینوا جز نیستی و نداری از بود خوش شرمسار است ،چه رسد به اظهار وجود و به قول حکمای پیشین بزرگترین وظیفه انسانی آگاهی به حال خویش است . و تا این مرحله پیموده نگردد ، وصول به سرمنزل مقصود و حقیقت هرگز دست نخواهد داد .با این نظر فقیر پیوسته در سیر کتب اخبار و تواریخ آثار گذرانیده و مقتضیات لهو و لعب و استعمالات عیش وطرب را کاری بدفرجام و شماری زشت انجام شناخته ام .
اما به حکم آنکه از بیکاری باید گریخت همیشه فقیر به کار زراعت و شغل باغبانی و جمع کردن نفایس طبیعت پرداخته که از عشق کار نیک قوه فعالیت از اثر ظهورات نفس سوده خواهد شد .
برای آگاهی و بینایی انسانیت در عالم حیات هیچ عملی بزرگتر از جهاد نفس و هیچ فتحی غالب تر از روح انسانی تصور نمی شود . زیرا که این امر عادات زندگی را آسان و بار وظایف را سبک تر می کند و آنگاه قدم در راه راست خواهیم گذاشت . و حصول راه راست نه فقط برای عوائد درم و دینار راست بلکه برای عبادت پروردگار و استطاعت روح بشری است . که آثار ی در این جهان بوجود آورند ، که فواید آن عام و مزید بقای نام باشد .
نظر براین ، فقیر دردمند درعالم پریشانی و عدم مساعدت روزگار در سن چهل سالگی به تصنیف دفتر رموز حقیقت اقدام کرده و برخود لازم شمردم که شرحی از معنی کلام مردان حق و برخی از حالات فضلای خوشبت به اثبات دلایل محکم یادگار گذارده باشم .
چون چشم از جسم خاکی برگرفتیم و رشته ضروریات جسمانی بگسلانیم ،در هوای پاک با لطافت خواهیم نشست و در کمال محبت پرواز کرده و به مشاهده ریحان عشق و رافت خواهیم پیوست و هرکه از این مرحله گذشت به مقامات عالی و اصل می گردد که آن را درجه کمال الهیه گفته اند برطبق کلام شیخ امیر است :
دنیا دمیون آفرت شیوه
چند مکر دستان پیچان و پیوه
این بازوی وازه کیش نیابازی
کیش نوست نرای بدی و کج بازی
ای بازی و ازه کیش بازی نیاء
کیش نوست نرای نیستی و ریاء
حقیقت مسلک فرخنده و روح شناسی را در جولانگاه عمل و توجه درآورده و همدوش علوم ثابته کرده است . کسی که این را طی کرده و این امر به او تعلق گرفته شاگرد سفید خوان خطاب شده یعنی محصل ذاتی ، یعنی هر پاره مسی که در اصل زر باشد دیگر به علم کیمیا حاجت نیست . و شریعت چون علم آموختن و طریقت استعمال دارو کردن را مانند است و حقیقت صحت و از هر دو بهره یافتن است . قصر بلند بشریت را هر پله که بالاتر رویم منظره وسیع تر برما جلوه می نماید و چون چشم از جسم خاکی برگرفتیم به حقیقت سلطان پی می بریم .
امیدواریم به حقیقت حق که نور برومندی و فر جلال از چهره دوستان هویدا و به این زودی مستفیض شمس حقیقت شده وعقده از فکرهای پیچیده برادران برخاسته و در سایه مبارک حقیقت پناه گرفته ، و به مطیع کردن نفس خویش و کیفیت تبدلات احوال موفق شده باشند ، و این طوفانی که دایم درون ما را متلاطم میدارد بخواباند ، و این جدال و ستیزه که برسر هیچ و پوچ داریم برخاسته شده و بقایای عمر دنیا را با خاطر ملایم و دیده گشاده تماشا نمائیم .
و دفتر حقیقت گوید :
لامه بکفمه اوشون بنیامو رهبره
ای ناچه و نویچه نیان و رو وره
امیدواری بکیشمه روژ نه روژ بیشتره تا جمال یاری مجیوچه محشره
گرچه فقیر خدمتی بسزا نکرده ام اما اصل معنی کلام مردان اهل حق را خالص و رقیق و در جامه پاکیزه درآورده و به نظر دوستان می رسد و همین قدر برای بقای نام کافی است و اینک نمونه هایی از اشعار فارسی نغز این بزرگوارکه به خطاب به خودش سروده یعنی خطاب به کاکی محمد قلی یوسف شاهی کرندی 1320 هجری شمسی
ای سفینه شاهد حال درون
بازگو زان چهار پیر رهنمون
هرچهارش هست زاقطاب کمال
پیشوا و مقدای اهل حال
خازن گنج حقیقت در خمیر
پس نظر کردند برسوی فقیر
که بیا سائل کشیدی بس تورنج
در بهای مقدمت این چهار گنج
گنج اول نطق دفتر دار یار
که زپای تخت شه دارد قرار
گفت رودر شهر خود اصلاح کن
دست دشمن را ز خود کوتاه کن
نطق دوم از نفوس پیر شرط
کز قدیمی بوده اندر عین فرط
خاک شو تا گل بروید رنگ رنگ
غیر سنگی برنیاید ای ز سنگ
نطق سوم داود رهبر نمود
آن کلید گنج حق را در گشود
تو در راه حق بکن در خود جهاد
تا گل ایمن بروید زین فساد
نطق چهارم مصطفی خشمناک
آن جلاد و حق وان انوار پاک
که تو شرط حق درست آور بجا
تا پذیرنده بود در پیشگاه
هر که در اسرار معنی یافت دست
همچو تیر رفته بازآید به شصت
همچو یوسف شاهی اندر سیرجان
عالمی بیند زملک بی مکان
***
نمونه ای دیگر :
هرکسی اندر حضور یار خود
مزد می خواهد زبهر کار خود
بس نمودم خدمتی من رایگان
یادگاری نام ما در هر زبان
یوسف شاهی مرفه تو آسان بود
یاد نام تو بقای جان بود
* * *
نمونه ای دیگر از اشعار :
چون یاران به میدان یاری روی
سرت راسپاری بحق بگروی
به رزم آزمایی و شرط و کام
شوی پخته تو از قواهای خام
که جوشن چهارراست برتن بپوش
مسلح به اساب و اسپر بدوش
یکی آنکه برجم تو خدمت کنی
نیازی بیاران قسمت کنی
دوم روزه گیری روی در قطار
کنی خدمت پاک بررمزبار
سوم جوز شرط است اگر بشنوی
زپوست اندر آیی و مغزی شوی
چهارم کلام است کز حق کنی
با آهنگ و تنبور مطلق کنی
یوسف شهی این را نه از خود بگفت
همین معنی از قول موبد شنفت
***
نمونه دیگر :
یوسف شاهی در پناه جم شده
از گناه و شرمساری خم شده
از جفای جاهلان در هم شده
منتظر برلطف صاحب جم شده
**
نمونه دیگر :
یوسف شاهی کس نپرسد کیستی
نام مرغ روح باشد نیستی
نی غلط گفتی که تو فانیستی
جان بده گر طالب باقیستی
***
واینک نمونه هایی از اشعار کردی مرحوم کاکی محمد قلی یوسف شاهی که بصورت سوال از مرحوم تراب منهویی گوران سوال شده :
اره مای کلام سنگ و زاور
چه رمزی پشین و قول دفتر
گمه قرمزی سنگ سرانه
آسنگ چه سنگین نه کام مکانه
نوروز موانو دارای دو بینی
رمز یگم یافتن نه کاسه چینی
دو هفته چیشن کاسه چه کاسن
دو بینی چیشن نه ژیر طاسن
هنی مپرسم نه کله زرده
داود رتیوان موسی رد برده
سردی گل سرخ باره سنگ ساق
نوروز موانو نفاق سه تاق
گل سرخ و کی کردنش اظهار
سه تاق چه تاقن بکره آشکار
شاهو دالاهو بالامو تمام
سرانه معروف و قول کلام
نه دجیلو نشت نه کوی پردیور
یکیک رموزات پنم درخور
یوسف شاهی مرید مغز بی پوسن
اره مای یاری کلام دوسن
***
و این اشعار و سوال وجواب ادامه داشت وکاکی درباره حافظ می پرسد و از طوطیان شکر شکن و سوالات دیگر و تراب منهویی هم تک تک جواب را به اشعار نغز پاسخ داده و باز هم سوالاتی از کاکی پرسیده و جواب گرفته است . و اینک باز قسمتی از جواب های کاکی محمد قلی را به تراب منهویی می آوریم :
یادوس نامه گت
یا وام و مضمون شیرین نامه
قافیه موزون وش کلامگت
معنی شکاوی رشحه خامگت
جو اوت وانام کل صرافی بی
کالای کارخانه ازل بافی بی
پری تو عازیز صراف دانا
یکیک بوانم نقش ئی مانا
هه نه شار جسم تا پای تخت دل
جه ویش طی کردن هفتاو دو منزل
نه هر منزلی یک علمی و انان
علم ظاهریش چیوی نزانان
یوسف شاهی ویش گناش و بارن
بخشنده گناش یار یادگارن
مرحوم کاکی محمد قلی یوسف شاهی کرندی به کاکی ( کلاوچرمو ) یا کلاه سفید معروف بوده . وی در طول عمر با برکت خود با بسیاری از یاران و صاحب نظران و پاکان زمان خود حشر و نشر داشته و در مدت عمر خویش کسی را آزار نداده و تمام خصایل پاک را از اجداد خود به ارث برده . مدت بیست سال و اندی عمر خود را صرف نگاشتن و تفسیر دفاتر یاری به زبان فارسی نموده و در این مدت حدود 25 جلد کتاب و تفسیر داشته که تعدادی به یغما رفته یا مورد سوء استفاده قرار گرفته و یا با نام دیگران چاپ شده و تا کنون آثارش به نام خودش چاپ نشده و این شخصیت توانا و فاضل شاید تا چند سال اخیر ناشناخته مانده ولی اخیرا صاحب نظران و نویسندگان دفاتر یاری بتدریج با آثار وی آَشنا شده و ذکر خیری از وی می نمایند . از این نسخ خطی ارزشمند اکنون چند جلیدی محفوظ مانده و نزد خانواده و وارث وی می باشد . در طول عمر خود قرآن و انجیل را خوانده و مثنوی معنوی و نوروز را از حفظ داشته است و برای اثبات نکات دفتری از آیات قرآن و آیه انجیل دلایل آورده است و باز نمونه ای از نثر شیوای ایشان ( درباره جم یارسان ) .
***
(( یارستان کوی عبادت و مقام مقدس را بنام جم خانه نامیده اند و ترسیم است هر معبد گاهی درهر جای دنیا بوده به زبان اقوام تسمیه شده و تمام مکان های پاک دنیا و دل های مقدس مقام محبت خداست و مقام پاک احترامش به رعایت پاکی و نظافت خواهد بود و حلقه های ذکر الهی جای نزول فیض ملائکه است ، زیرا ذکر نیاز و کلام به هنگام یاری نور هفتنان را مرغوب ، به نظر جم می آورد و بردل های ایشان می تابد ، در هر خانقاهی که آتش جم روشن و به هر دل آگاهی که محبت ذکر الهی تزیین گردد ،خادم برانجام امورات جم کمر همت می بندد و به جم سجده می کند و به زبان کردی این اوراد را جاری می نماید .
اول یار آخر یار حکم عزیز خاوندکار ، یعنی ما همه اول به پاکی از نزد خاونکار بدنیا رجعت کردیم و در آخر هم به پاکی به سوی او بازمی گردیم واحکام او را عزیز می شماریم .
وی سروده ها و دعاهایی را از دفاتر یاری استخراج نموده و چهار سروده را مناسب ایام یومیه قرار داده که صبح و ظهر وعصر و شب خوانده می شود .
سرود اول بنام داود برای شکرانه آفرینش باد و هوای روح افزا.
سرود دوم دروقت نیمه روز بنام بنیامین برای شکرانه خاکهای درخشان
سرود سوم بنام پیرموسی برای شکرانه آفرینش آب های پاک وگیاهان
سرود چهارم کنار چراغ و برای شکرانه آفرینش نورهای آسمان و زمین
متن سرود اول : ( سرود صبحگاهی )
داود سرقطار چلتن چلانه
شفق کیش صو کوو نیشانه
حوالن بارو پیروی مکانه
چم دردوه پوه موه موینه
بوگاوم وگاویاری وه بوینه
سرود دوم : (سرود نیمروزی)
بنیامت واتن
نه گردی طرحی بنیامت واتن
هم آی دسور هم آی نجاتن
هم آی سرپوشن هم گوای ذاتن
سرود سوم : ( سرود عصر )
پیرموسی وزیر دفتر دارنی
تنیا کارخانه یانه ی یارنی
میرد حقنی حاجتکارنی
وچم در دوه پومه وه موینه
بوگاوم و گاو یاری وه بوینه
سرود چهارم : ( سرود شب هنگام )
داود داودن چراغ و دسا
گوشش نه خاشای طوین وطوسا
هرکس بی کسن آی چنیش کسا
داو داودن نه پیش ونه پس
حکم مصفاش نریان و رودس
تیر مصفاش نریان و روکیش
مکرو داوای عرضه ی گرگ و میش
داود تو رهبر برو بارنی
شریک میرد پاک اقرارنی
داود تو رهبر دنیا و دیننی
شریک میرد پاک یقیننی
و چم در دوه پوه موه موینه
بوگاوم و گاو یاری وه بوینه
متاسفانه بعضی از کسانی که از قبل نوشته های ایشان در اختیار داشته اند ، شرط امانتداری را به جا نیاورده اند . و از نوشته های مرحوم کاکی محمد قلی کرندی جدیدا و همچنین در سالهای دهه 50 هجری شمسی در چاپ و تفسیر دفاتر به نام خود اقدام کرده و به چاپ رسانده اند که این ادعا درمقایسه با نوشته های این بزرگوار که سالها عمر خود را در این راه گذرانده ، اثبات گردیده است .
ایشان دفاتر و تفاسیری به نام های فلسفه اعتبارات خواب ، رموزیاری ترجمه کلام کردی در 3 جلد ، رموز حقیقی آئین یارسان ، بیان حال مولف و دیباچه دفتر ترجمه یک دوره از کلام کردی وزبور یارستان را به رشته تحریر در آورده و تعدادی ازبندهای دفاتر مختلف را ترجمه و تفسیر نموده است . .
وی با چند تن از دانشمندان وعلمای مسلمان و مسیحی ملاقات وجلسات بحث و مباحثه و مشاوره داشته است و از جمله کسانی که همیشه با وی همراه بوده ونشست و برخاست داشته و از علم و دین و فضیلت همدیگر بهره گرفته اند .
مرحوم شیخ محمد قریب برزنجه ای از شیوخ بزرگوار اهل سنت ریجاب که بسیار فاضل و توانا و دارای مریدان بسیار بوده و در امر تفسیر و ترجمه قرآن کریم تبحر کامل داشته و مردی وارسته و شیخی باطنی بوده است ، ایشان در طور مدت عمر با برکتش بارها حتی در ماه رمضان به کرند آمده و درجم خانه کاکی محمد قلی روزه رمضان گرفته و با هم بحث های داغ و بدون تعصب داشته اند ،زیرا نکته مشترک در همه ادیان خدای واحد است . جدل ادیان 1- در عدم مطالعه دقیق - 2- نبود وقت 3- ندیدن اساتید بزرگ است وو دیگر اینکه فرد به اندازه کافی روشن ضمیر نیست که همه چیز را بداند و درک کند پس در بحث دینی جدل می کند تاخودی نشان دهد و دیگران را از ماجرا پرت کند . پس باید در آن سطح باشیم تا معنویت را درک کنیم تا به همدیگر تهمت و افترا نزنیم ، پس عدم درک ما باعث می شود تا از دری دیگر وارد شویم و خود را نشان دهیم، واله افراد روشن ضمیر همانگونه که گفته شد دانایی خود را به اثبات رسانده و بحث بدون جدل و بدون تعصب و سازنده می کنند و از همدیگر چیزهایی درک می کنند و یاد می گیرند و خدا را بهتر می شناسند ، این شیخ بزرگوار و کاکی ، با هم ایام زیبا وخوشی از خداشناسی داشته اند و از آن لذت می برده اند و همین امر آن بزرگوار را همواره به کرند کشیده تا در دربند با یار و شفیق خود لحظات عرفانی را تجربه کند و هر دو برای این لحظات ارزشمند لحظه شماری کرده اند . آرامگاه این بزرگوار بزرگوار در روستای ابودوجانه زیارتگاه گاه اهل دل است .
امیر احتشامی حاکم وقت کرند وقتی از حضور شیخ در خانه کاکی باخبر شده هر بار کسی را می فرستد و از او دعوت می کند . ولی وی نمی پذیرد و ومی فرماید که نان خشک این خانه را به گوشت حاکم ترجیح می دهد و این را نان خشک را با رغبت می خورد ، من حقیر که نوه مرحوم کاکی محمد قلی یوسف شاهی هستم و افتخار دیدن پدر بزرگ را نداشته ام اما در اواخر شریف این شیخ بزرگوار زمانی که هفت هشت ساله بودم ایشان را دیدم که چند بار نزد مرحوم پدرم می آمد و به یاد گذشته ها برای ایشان خاطراتی را تعریف می کرد .
ایشان پس از مرگ کاکی نکاتی از زندگی اش و از با هم بودنشان را بازگو نمود و برای پدرم تعریف کرده بود . کسانی هستند که از زبان همسر مرحوم شیخ نکاتی را شنیده و بعدا برایم تعریف کرده اند ازجمله اینکه شیخ فرمود : شبی که در کرند منزل کاکی بودم آن زمان برق نبود ، برای وضوی نماز شب به حیاط تاریک رفتم پس از ورود به حیاط کاکی محمد قلی را دیدم که چراغ به دست ایستاده و چیزی نمی گوید من وضو گرفتم و از کاکی تشکر کردم و تعارف کردم و او مرا جلو انداخت با کمال تعجب پس از ورود به اتاق کاکی را دیدم که مشغول نوشتن بود و جلوی پای من برخاست و این قضیه را بارها دیدم و به پاکی و صداقت وی و خانواده اش پی بردم همین قضیه مرا شیفته کرده بود . و دید ظاهری می گوید یعنی او باید دو نفر بوده باشد که هم زمان هم در اتاق بوده و هم در حیاط
پس شیخ گفت وعلاقه ام هر روز بیشتر وعمیق تر می شد . و این نمونه ای بود از خاطرات شیخ که بعدا از زبان اطرافیانش شنیده شده و در زمان زنده بودنش افشا نگردیده
و از جمله کارها دیگر زندگی کاکی محمد قلی باغبانی بود و فروش انگور باغ یک نفر روزی نزد من آمد و در حالی که دو برابر من سن داشت گفت . موضوعی را می خواهم برای تو اعتراف کنم که شهامت اعتراف آن را نزد خود کاکی محمد قلی نداشتم و آن این بود که می گفت بارها در باغ کاکی به زپر کپر رفته و درغیاب کاکی می خواستم از پول انگور که وی در قوطی می انداخت بردارم ولی قسم می خورد که چندین بارکه این قصد را داشتم هر بار ماری مانند نگهبان از پشت قوطی سر برمی آورد و دهان باز می کرد و مرا می ترساند و این مسئله بارها تکرار شد ولی وقتی خودش می آمد ، و در قوطی پول می انداخت ویا می خواست پول بردارد اثری از مار نبود ، و من آخر تو به کردم و به جای دزدی از خود کاکی پول قرض کردم تا بعدا پس دهم و می گفت هیچگاه چنین چیزی را فراموش نمی کنم .
یا دو تن از نزدیکان کاکی در زمانی که نوجوان بودند تعریف می کنند که چندین بار خواستیم برای آوردن انگور در غیاب کاکی اقدام کنیم ، یعنی کاکی را در خانه دیدیم و دوان دوان تا باغ می آمدیم تا انگور بدزدیم ولی هر بار باورود به باغ ایشان را می دیدیم که از وسط باغ سر برمی آورد و ما هم بلافاصله برمی گشتیم و به سرعت می آمدیم و با کمال تعجب ایشان را در خانه می دیدیم ، گیچ و دیوانه شده بودیم . واز خود می پرسیدیم چگونه به این سرعت که ما دویده ایم او هم رفته باشد و هم برگشته باشد و آرام نشسته است تا بعدا بزرگ شدیم و قضیه را فهمیدم .
یا داستان مردی به نام خالو محمد مراد ویسی از مردم عشایر باباجانی کرند که می گفت در سرمیل چا درزده بودیم گندم گران بود و همسرم می گفت آرد نداریم و من بلافاصله یاد خانه کاکی افتادم و سوار چارپا ی شده به دربند آمدم تا برای بچه های گرسنه ام آرد ببرم ولی کاکی ژن یاسمن ( همسر کاکی محمد قلی )ناامیدم کرد و گفت من فردا دست به ته کندوی آرد انداخته و آنرا جارو کردم متاسفانه به اندازه کمی آرد داشتیم که خمیر کردم و باید حتما امروز گندم به آسیاب ببریم و آرد کنیم . در این موقع کاکی گفت انبان ( هوانه ) را بده و آن را برد ومن دنبالش رفتم و کندو را می دیدم که خالی است اما کاکی دست می برد و از همان کندو آرد می ریخت و انبانه ام را پر کرد و به من داد من مات و مبهوت دستش را زیارت کردم و در فکر اینکه زودتر آرد را ببرم و به بچه هایم برسانم وهمین آرد مقدس تا مدتها بچه هایم را از گرسنگی نجات داد ، همین خالو محمد در بستر مرگ به فرزندش شکراله مراد ویسی می گوید که مبادا به این خانواده تعرضی کنید یا حق آنها را ندهید ، در آن زمان خالو محمد برزگر زمین های کاکی بوده و تعداد ی گوسفند آنها را نگهداری می کرده –بارها جریانات زیادی را برای فرزندانش تعریف کرده که شکراله 75 ساله اکنون در قید حیات است وهمه موارد را تعریف کرده ، مورد دیگر از کاکی محمد قلی یوسف شاهی اینکه الهی ولدبیگی ساکن کرند هشتادو شش ساله درقید حیات است تعریف می کرد که ایامی که نوجوانی پانزده ساله بودم درب دکان مرحوم پدرم ( استاد غلامرضا خیاط ) نشسته بودم که دو تن از مردهای ایل باباجانی کرند درحالی که سر بره ای را گرفته بودند نزد پدرم آمدند و با او به گفتگو نشستند ، بعد از مدتی پدرم از من خوست تا بره را به حیاط خانه کاکی محمد قلی ببرم و من این کار را کردم و بعدها پدرم برایم توضیح داد که جریان آن دو و آن بره این بوده که در آن زمان که گندم گران بوده شب هنگام در شبی مهتابی آن دو نفر برای درو گندم کاکی در محله زرده ودر تپه چخماقه می روند و پارچه خود را پهن می کنند تا گندم درو کنند و با خود ببرند . و زمانی که به کنار زمین می رسند ، ماری خشمگین سربلند می کند و به طرف آنها می آید ومانع می شود پس آنها می ترسند و پا به فرار می گذارند ،آنان از گوشه ای دیگر وارد می شوند ولی با کمال تعجب همان مار را می بینند و بدین ترتیب هر چهار گوشه زمین را امتحان کرده ولی مار مانع می شود آنها بعدا نزد شیخ خود ماجرا را تعریف می کنند و آن بزرگوار فتوی می دهد که بلافاصله بره ای را برای نذری به خانه کاکی ببرند و خود نیز از این کار توبه کنند ، زیرا گفته اند که زمین کاکی و خانه کاکی دارای فرشته است و آنها را دچار مصیبت می کند و همین مایه ی ترس آن دو شده به توصیه شیخ خود عمل می کنند ولی شهامت و روی آن را ندارند که خود بروند و قضیه راتعریف کنند برای همین نزد استاد غلامرضا که آشنا و دوست کاکی بوده فرستاده می شوند تا ماجرا را برای وی بگویند و بره را هم قربانی کنند . و شرمندگی خود را نزد استاد غلامرضا بیان می کنند و بعدها کاکی برای آن دو از نواله ی نذری می فرستد و من این ماجرا را به گوش خود از مادربزرگم کاکی ژن یاسمن همسر کاکی هم شنیده ام، و بسیار بسیار ماجراهای دیگر که خود نخواسته اند بزرگ نمایی یا تبلیغ کنند و یا افشا نمایند و امروزه همان احترام از سوی بزرگان آگاه شهر به این خانواده همچنان وجود دارد و یا دو نام این بزرگواران همچنان زنده است و این احترام جزء در سایه راستی و درستی و نیستی و رداباری و گذشت و مرد م داری بدست نیامده است و از عجایب دیگر مردان خاندان یوسف شاه این است که تا این نسل هر کدام که تکیه دار و دعا خوان بوده اند دقیقا تاریخ مرگ خود را دانسته و پیش بینی کرده اند .
مادر بزرگم تعریف می کرد که هنگام مرگ کاکی محمد قلی ، ایشان که هفته ای بود دربستر بود و چیزی نمی خورد روز مرگ گفت : دو نفر مرا بلند کنید و به پای پله های حیاط ببرید البته ته گلو و بسیار آرام موضوع را به ما فهماند و دو تن از کسانی که نزدیک ولی بودند ابتدا گفتند کاکی تو نمی توانی بلند شوی هرکاری داری بگو تا ما برایت انجام دهیم .
ولی او قبول نکرد و گفت مرا بلند کنید . او را بلند کرده به روی پله ها بردند پس او گفت دور مراخلوت کنید و بروید . مادربزرگم گفت : من ماندم و کاکی خطاب به حیاط خالی گفت شما سواران عزیز در این موقع نام برد و به اسم چند تن از گذشتگان را صدا زد – پس به دنبال من آمده اید – آماده باشید مرکب مرا هم زین کنید .
صبر کنید هم اینک می آیم و باز تاکید می کند که حالیه با شما می آیم . پس از اطرافیان می خواهد که او را برگردانند وبه بستر رفته دست و پای خود را دراز کرده چشم هایش را می بندد و همانموقع تمام می کند وجان به جان آفرین تسلیم می نماید . خدایش رحمت کند . وفات وی درشهریور 1336 هجری اتفاق افتاده و مزارش نزد سایر گذشتگان خانواده در مزار محله زرده واقع است . وصدها مورد دیگر از زندگی این بزرگوار وجود دارد که همگی قابل تحسین و نشان از روح ملکوتی ایشان و گذشتگان این خاندان دارد و زندگیشان سراسر عشق و محبت به خدا و خلق خدا بوده است .
قابل ذکر است ، اینان که بدین راه رفته اند هیچگاه تارک دنیا نبوده اند بلکه با مردم و در میان مردم ولی با تمرکز عمیق بادر خواست های خدایی و خواست آنها جزء خواست حق نبوده و در هیچ هنگامی شادی های باطنی و درونی و عمیق بهشتی را با شادی های زودگذر ظاهر عوض نکرده اند وهیچ وقت ظواهر دنیا آنها را نفریفته ، و این کارها از شخص ناسپاس وخود بین برنمی آید .مردان حق از وضعیت ظاهر بیزار و عالم فانی را پشت پا زده تا معرفت حقیقی را درکوی بشریت حاصل کرده اند .
چشم ظاهر چون ببستم چشم باطن بازشد
شاهباز عرش پرواز فلک پیما شد
نامبرده کتابها و دفاتری در دسترس دارد که چاپ نشده و پایان یافته به سال 1327 شمسی و باخط جوهری بنفش قدیمی نوشته شده که جوهر آن را نیز خود ایشان می ساخته است .
مرحوم پدر ( کاکی محمود یوسفشاهی )
درهمان دیواخان (جم خانه ) قدیمی بعد از مرحوم کاکی محمد قلی تکیه دار شده و با وجود اینکه در کودکی نابینا گردیده بود با آن حال در تمام مراسم و سوگواری ها و شادی ها ی مردم مشارکت می کرد وهمواره به من می گفت :توعصای دست من هستی و هرکجا را که لازم می دانست ، از جمله سرکشی به بیماران مرامی خواست و همراهش می رفتیم . قبلا که من کودکی بیش نبودم . خواهرزاده و رفیق گرامیش مرحوم علی مقصودی او را به جاهای مختلف واز جمله زیارت بابایادگار پای پیاده و زیارت سلطان وجاهای دیگر می برده و آنها از بودن با یکدیگر واقعا شاد و راضی بودند –یادشان گرامی
ایشان با وجود ناتوانی وعلیل بودن ظاهری ، ذهنی توانا داشت و بدون اغراق یک روشن دل بود وبندها ی دفتری را که در کودکی کنار او خوانده بودند یا بعدا برایش می خواندند از حفظ داشت ، و با خواندن خط اول آن را تا آخر می خواند .
در زمان حیات ایشان موضوع خراب شدن جم خانه و دیواخان قدیمی پیش آمد که توسط شهرداری وقت در اردی بهشت 1349 شمسی انجام شد و این وضع با چند کودک خرد سال برای وی که بانداری و نامساعد بودن روزگار همراه بود ، بسیار ضربه ی سختی بود ولی این ناملایمات را امتحان الهی می دانست می پذیرفت ، و راضی بود به رضای حق درآن زمان من که نوجوان چهارده ساله بودم به یاد دارم که کارگران شهرداری و کارگران کرندی حاضر به تخریب خانه ما نشدند و تمام خانه های اطراف برای کشیدن جاده خراب شده بود ولی این جم خانه سرپا بود و ما نیز هنوز در آنجا سکونت داشتیم که بعد از چند روز تعدادی کارگر از جاهای دیگر که ناشناس بودند ، و از گذشته این خاندان خبر نداشتند را آوردند و مشغول کار کردند و ما به خانه یکی از اهالی در بند نقل مکان کردیم و در واقع ما را به زور از خانه خودمان اخراج کردند، یعنی سفره نهار ما هنوز پهن بود که خاک سقف را روی آن ریختند و این خاطره تلخ را هیچگاه فراموش نمی کنم . پس اهالی و اقوام اسباب های ما را جمع کرده وهمکاری نمودند و پس از مدت 5 سال مرحوم مادر بزرگ و پدر به این نتیجه رسیدند که خانه ای به کمک مردم هر چند محقر وکوچک وخاکی در محل باغ ارثی اجدادمان بنا کنیم و در آن مقیم شویم و این مسئله نیز هفت خان رستم بود . ولی با اصرار زیاد پدر و زحمت و تلاش همه روزه ورفتن هر روزه به استانداری موفق به اخذ جواز ساخت و گرفتن امتیاز آب و برق شدیم . دراین راه درویش چنگیز عبدی پور همراه همیشگی مرحوم پدرم بود و هر روز او را به کرمانشاه می برد . خانه جدید در سال 1355 شمسی بنا شده و ما به آن نقل مکان نمودیم و یک اتاق کوچک را به رسم قدیم دیوانخان در بند برای جم وجم خانه تعیین کردیم ، این خانه محقر و قدیمی پس از 36 سال باز هم تخریب شده وچند سال پیش بازسازی گردید وجم خانه بزرگتر بنا شده و مردم به یاد قدیم همچنان در ایام اعیاد و خاوندکار مراتب احترام خود را بجای آورده وقبلا هم مثل قدیم ها برای راز و نیاز و دیدار مرحوم پدر به آن خانه محقر خاکی می آمدند .
کاکی محمود در سال 1374 به رحمت ایزدی پیوست – یادش گرامی – ایشان از سن 40 سالگی بارها به ما می گفت که مرگ من در 61 سالگی اتفاق خواهد افتاد، و دقیقا همینطور هم شد و با ورد به آن سن بدنبال چند ماه بیماری فوت نمود . خدایش رحمت کند .
بعد از ایشان ،حقیر راه خدمت به جم وجم خانه را در حد توان ادامه داده ام وهمچنان در مکان جدید در اعیاد و مراسم مختلف از جمله خاوندکار میزبان یاران و مریدان مخلص بوده و هستم و امید وارم قطره ای از دریای معنویت گذشتگان خود را کسب کنم وبتوانم تا پایان عمر این راه را ادامه دهم و به آنان افتخار کنم . خانواده یوسف شاه و اولادانش ذکر گردیده اند با وجود اینکه در گذشته ده ها خانواده ی طالب ( طالو) یا مرید داشته اند و خالصانه این خاندان را به عنوان دلیل خود انتخاب کرده اند و اکنون این مریدان به صدها خانواده افزایش یافته اند هیچگاه این بزرگواران از مریدان خود توقعی نداشته و سوء استفاده نکرده اند و همواره خالصانه به این خانواده ها خدمت نموده و این است ( رمز ماندگاری نام و احترام خانواده خاکی یوسف شاهی تا کنون ) .
خدا رحمت کند مرحوم کاکی ژن یاسمن ( مادر بزرگ ) را که زنی نمونه بود و مشاور و همراز و سنگ صبور زن های محله که به خدمتگزاری در آن جم خانه قدیمی اشتغال داشت و سالها در پختن تیری و ناچه و نویچه نذری زحمت کشید ، از جمله خاطراتی که از آن زمان به یاد دارم این زنان بچه هایشان را که گلو درد و اریون می گرفتند به نزد او آورده و ایشان از سیاهی ته دیگ نذری در آن مطبخ مقدس دایره ای سیاه دورگردن بچه می کشید و او رادی را می خواند و برایش دعا می کرد که زودتر بهبود یابد و ده ها بار این مسئله را دیده و خود بهبودی خودم را تجربه کرده ام و بیاد دارم در ایام طفولیت من در آن خانه قدیمی بارها در جم بودم ، که مرحوم درویش علی جان شیرزادی را می دیدم که به حالت خلسه در می آمد و سرخوش می شد و هنگامی که بخاری هیزمی روشن بود و داغ و آتشین و قرمز می شد به طرف بخاری می رفت و صورت خود را به آن می چسباند و درب بخاری را باز کرده و از آتش سرخ در دهان می گذاشت و این آتش ها روی گلیم و نمد می ریخت و هیچگاه آنها را نمی سوزاند . در این مواقع اهل جم کلام گرم می خواندند و اغلب اوقات سید علیار افضلی ( سید عزیزی ) کلام خوان بود و اهل جم نیز در این هنگام اکثرا گریه می کردند و گرمتر می شدند .
خاطره ای دیگر که برای من تعریف شده اینکه یک درخت طوبای مقدس ( طاوی ) درپشت چشمه دربند هست که از سالها قبل بوده زمانی کسی تبر به دست می گیرد و می رود تا آن را ببرد ولی با اولین ضربه تبر که می زند ، خون از دهانه تبر جاری شده و فرد مور د نظر به لرزه می افتد و سراسیمه باز می گردد و تا چند مدت در بستر بیماری می افتد و از حادثه پیش آمده درس عبرت گرفته و بعدها به آن درخت که روی کوه سبز شده آب و کود می دهد . این درخت هنوز سبز و پا برجاست بعضی از اهالی از دور این درخت نوری سبز رنگ دیده اند . و این راز ارزشمند را به محض تعریف کردن و افشا نمودن دیگر تجربه نکرده اند .
حقیر تکیه داری و دعا خوانی را امری باطنی می دانم که حدودا از هشت ،نه نسل قبل در این خانواده مرسوم شده وهر دوره فردی توسط پدرش تعیین می شده و مکتوب شده و به تایید سادات و بزرگان زمان می رسیده است تا این زنجیر اتصال هیچ گاه مورد سوء استفاده قرار نگیرد و نیز درهیچ زمانی رها نشود ، واکنون نیز در ایام خاوندکار واعیاد یارسان مردم حق شناس و آگاه بدون هیچ گونه کوتاهی به اولادان این خانواده مراجعه و نیاز می گزارند واحترام می نهند واین رسم زیبا را در جم خانه کوچک خانواده به یاد آن دیواخان دربند انجام می دهند واز اعتقاد راسخ آنها کم نشده ، و ما نیز در مقابل سعی کرده ایم که با رفتار درست خود و با راستی وفروتنی واحترام این بزرگواری را جبران نماییم ، و در این میان هستند ریش سفیدان و بزرگوارانی که اکثرا که از بزرگی این خانواده شنیده و یا با چشم خود دیده اند پس اگر بدانند این خانواده ذره ای انحراف داشته یا دارند ،آنها را طرد و ترک می کردند .
متاسفانه در این زمان هم مثل گذشته افرادی به کار شکنی و تبلیغ منفی اقدام می کنند ، ولی بهترین قاضی بعد از خدای بزرگ خود مردم هستند و اعمال انسان زیر ذره بین مردم است و نه گفتار یا ثروت و قدرت و این تا کنون ثابت شده و اعمال نیک کارساز است .
در پایان برای آن دسته از عزیزانی که احیانا این موارد اتفاق افتاده را باور ندارند یا شک دارند ، باید عرض نمایم که آدمی خصلت فرشتگان را در وجود باطنی خود دارد ، بستگی به این است که بخواهد و بتواند از فانی بگذرد و این صفات روحانی را در خود تقویت نماید یعنی از دو کفه ترازوی جسم و روح ، کفه روح را سنگین تر کند و در آن راه پیش رود – رسد آدمی به جایی که بجز خدا نبیند
نفست کشته کر به تیر ایمانی
جه فانی بگذره تا باقی بستانی
مهم راه ارتباط است که باید کشف شود ، برای یافتن حق راه دور لازم نیست او همه جا هست و ما به دنبالش می گردیم ولی باید اول از خود شروع کنیم .
تمام اشکالات در وجود خودمان است ُ، ما که همه وقت برای چیزهای بی ارزش نگرانیم ،دیگر وقتی برای به درون رفتن وعبادت وخودسازی نمی ماند . پس به صدای درون گوش دهیم ،خوبی ها را تمرین کنیم ، هر روز مدتی را در سکوت بگذرانیم ، اغراض نفسانی را کنترل کنیم و ببخشیم تا بخشیده شویم ، و فروتنی و مهربانی و سادگی و صداقت راتمرین کنیم ، و برای هر خواسته ای خود را به جای دیگران بگذاریم که آیا در راه خواسته من آزاری به دیگران می رسد یا نه ، وسوسه همیشه وجود دارد ووای به حال کسانی که موجبات گناه خود و دیگران را فراهم کنند ،ابتدا تصور دانایی داریم ولی وقتی به قدر کافی به خدا نزدیک شدیم می فهمیم که هیچ نمی دانیم ، زردشت گفت خدا یا چشمانی به من عطا کن که بتوانم بدون حسادت ببینم ، مثل یک کودک معصوم بودن ویک جرقه و تلنگر لازم است ، تا بتوانیم وارد این راه شویم .
روابط انسانی ضعیف و شکننده است برای همین این افراد خاص در میان جمعیت ولی تنها هستند و به دنبال راهی برای فرار از روزمرگی ، شاید بعضی بدین خاطر تارک دنیا شده و به کنج خلوت رفته اند ،چون از همه ناامید و تنها به او امیدوار گشته اند ، و اگر این دنیا را دوست داشته باشی دنیا ی دیگر را انکار می کنی ، و اگر عاشق انسانها و ظاهر آنها باشی باید خدا را انکار کنی ، پس به عشق درون افراد اطراف خود نگاه کنید نه به کارها و عادات آنها ، شروع سفر به سوی منزل اصلی و برقراری ارتباط همانا راه این بزرگان است و بزرگان ما چه واضح و روشن یاری را به ما نمایانده اند :
یاری چوار چیون باوران وجا
راستی و پاکی ونیستی و ردا
انسان روشن ضمیر خوبی ها را هدیه خدا و رنج ها را رضای او می داند و هیچگاه جاه طلب و شهرت طلب و پول پرست نمی شود ، زیرا عشق و زیبایی و شادی زودگذر در آخر همه رنج است وخداشناسی وسیله نقلیه روح است و چشم ها دریچه روح انسان هستند ،آنها اندک اندک باید عمیق تر شوند .
خداوند همه ما را از رهروان راستین سلطان حقیقت و ملائکه اش قرار دهد .
اول و آخر یار – نویسنده و گرد آورنده
کاکی احمد یوسف شاهی
کرند شهریور 1391 شمسی
---------------------------------------------------
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen