به قلم کاک فرهاد شیروئی
خود شناسی در راه یاری
دله وطنت
مزانی یورت و جامه و وطنت
اصلت چه کو ون , کو ون مسکنت
ئینه چه به رگی و ه ن مان چه بدنت
نه ئی وطن تا دار البقا
چه کو آمانی چوینت گرتن جا
خود شناسی در راه یاری
دله وطنت
مزانی یورت و جامه و وطنت
اصلت چه کو ون , کو ون مسکنت
ئینه چه به رگی و ه ن مان چه بدنت
نه ئی وطن تا دار البقا
چه کو آمانی چوینت گرتن جا
جناب شیخ بزرگوار شیخ امیر خطاب به خویشتن میفرماید .
دل خویش را مخاطب قرار داده و از او سوال میکند.... گفتمانی پر از راز و رمز عارفانه در وادی شگرف حقیقت که برای هر یاری دریایی از سخن دارد , به راستی هرگز از خود پرسیده ایم که از کجا آمده ایم.... به کجا میرویم ؟ وطن ما در کدامین سوی است ؟ ریشه مان در کجاست ؟ بافته کدامین دستیم ؟ کالای کدامین کارخانه ؟ در ادبیات عرفانی ایران منقول است که بایزید بسطامی قصدزیارت خانه خدا بنمود .... زاد راه یرگرفت و پای در راه نهاد... او را عادتی بود که به هر شهری که میرسید از بزرگان و اکابر و اوتاد آن شهر آدرس میگرفت و دمی با آنان گرم میگرفت و از خرمن علمشان بهره میبرد ... یکبار به شهری رسید و در دروازه شهر آدرس مشایخ و بزرگان آن شهر بگرفت... او را گفتند که در این شهر درویشیست که در خرابه یی سکنی گزیده , او وارسته یی است که مصداقش در این شهر نایافتنی ست... بایزید راه خرابه را پیش گرفت... به خرابه که رسید سلام نداده درویش او را خطاب قرار داده بدو گفت .... یا ابایزید قصد کجا داری ؟ بایزید گفت : قصد خانه خدا .... درویش بدو گفت زاد راه با خود چه داری ؟ بایزید گفت : کیسه یی درهم ... گفت کیسه ات را به من ده و هفت دور گرد من بچرخ.... که از آن روزی که آن خانه ( کعبه ) بنا شده است , خدای در آن نیامده است و از آن روزی که این خانه ( اشاره به دل خویش نمود ) این خانه از اوی خالی نمانده است.... بایزید برخاسته و کیسه درهم به درویش داده و هفت دور دور درویش چرخید و به سوی وطن خویش بازگشت.... قدری دقت در این داستان و بازگشتی به خویشتن با استفاده از کلام جناب شیخ امیر ما را به وادی اندیشه میکشاند , به اندیشیدن در داستان کائنات , در واقع شیخ امیر اندیشه ها را درس نمیدهد بلکه اندیشیدن را می آموزد..... معلم راستین ما به ما میاموزد که اندیشه کنیم .... خود بیندیشیم.... دوستان مدام در سفریم و گذر زمان گاهی کند و گاهی تند " به ضم ذهن منافع بین " ما را در می نوردد و غفلت ما را از خویشتن پنهان میکند , به قول مولانا از کجا آمده ایم ؟ به کجا میرویم ؟ " به کجا میرویم آخر ننمایی وطنم " عمری کوتاه داریم و چند صباحی اگر خدا خواهد در این دنیا سیر میکنیم و بعد آن تا کجا تا کدامین وادی میرویم.... به کدامین سوی خواهیم رسید ؟ توشه راه با خود چه داریم ؟
در کلام از ما پرسیده اند که ماهی بی آب دیده اید , مرغ بی چینه چطور ؟ و در ادامه جناب شیخ امیر چنین میفرماید :
یه چه شخصی ون توش پیراهنی
وستنش وه شون رای , آهو بنی
چی سرای بدن مدوت یاوری
کیت مسافرن توش مجاوری
به راستی ما کیستیم و به کدامین سوی گام مینهیم
سودای چه داریم؟ اندیشه کنیم, کمی بیندیشیم....اول و آخر یار
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen