Dienstag, 11. November 2014

((( کَند و کاو و کورمالی در فهم فلسفه ی جشن آئینی «خاونکار=خُداوندگار» و پیوند آن با جهانبینی اصیل ایران )))

((( کَند و کاو و کورمالی در فهم فلسفه ی جشن آئینی «خاونکار=خُداوندگار» و پیوند آن با جهانبینی اصیل ایران )))

- خُلاصه روایت آئینی یارسان از «جشن خاونکار=خُداوندگار»:

یری تن(=داوو+پیربنیامین+پیرموسی)، همدل و همپُرس به جستجوی شاه و سُلطان معنوی خود برمی خیزند و پس از تلاش و سختی و جویندگی بسیار او را در بوستان بابارکن الدین در برزنجه ی شهر زوربه صورت شهباز سفیدی می یابند. این شهباز سفید، سپس به هیئت نوری بر وجود دایراک خاتون تابیده شده و از این نور در وجود دایراک خاتون(مادر ظاهری سلطان و همسر شیخ عیسی)، سُلطان سُهاک زائیده می شود. شیخ عیسی دارای سه فرزند از همسری دیگر می باشد. پس از مدتی این سه فرزند بر سلطان سُهاک رشک و حسد ورزیده و بنای ناسازگاری با او را آغاز می کنند و خواستار جُدائی او از خانواده می شوند. بناچار شیخ عیسی از سُلطان می خواهد تا سهم خود را از آن خانه برداشته و خانه را ترک کند. سلطان خواهان سه پاره از اسباب خانه می شود: «قالیچه ی دمشقی و دیگ و سُفره»، و پس از گرفتن آن ها همراه با «یَری تَن» از آن خانه کوچ می کنند. دقایقی پس از کوچیدن آنان، سه برادر سلطان به القاء و وسوسه ی دائی های خود از چنین تقسیم اموالی پشیمان می شوند، چراکه دائی های سه پسران بر این باورند که سُلطان با بُردن آن سه پاره در واقع کان و توان ِزندگی در گیتی را از آن خانه با خود برده است. به همین سبب همراه با دائی های خود قشونی از قوم چیچک فراهم کرده و در پی سُلطان و یَری تَن برای باز پس گیری اسباب خانه لشکرکشی می کنند. سُلطان و یَری تَن به غار «مَرنو» در شندر کوه شاهو پناه می آورند. رنج و آزار جان درتنگناه و محاصره فزون می گیرد تا آنکه داوو به امر سُلطان سُهاک مُشتی از خاک را از زیر قالیچه ی دمشقی بیرون کشیده و بر قشون چیچک می پاشد، که در نتیجه ی آن پس از سه شب تاریک، روشنائی حاصل می شود و قشون چیچک از هم پاشیده و هیچ یک از ستیزه جویان باقی نمی مانند و آنگاه رمزبار به شکل پیرزنی، به دعوت و فراخوان شاه سُهاک، یک خُروس و مقداری برنج برای آنان می آورد که پس از دُعا دادن و نیایش آن را می خورند و جشن پادشاهی خاونکار برپا می شود.
***
و اما تلاش برای کورمالی و ژرف اندیشی و اندکی رمزگشائی از این روایت آئینی و پیوند آن با جهان بینی اصیل ایران:

- در جهانبینی اصیل ایران، بُن آفریننده ی جهان، «سه تا یکتائی» یا «سه پندی» یا «سپنجی» است. «سپنتامینو، انگرامینو، وهومینو» سه ایزدفروز و سه نیروی همزاد هستند که در هماهنگی و همتازی و همآفرینی(=اندازه و میزان)، بُن و سرچشمه ی آفرینندگی جان و جهانند. چنین تصویری بعدها در عرفان ما شکل «وحدت وجود» به خود می گیرد.
درویش نوروز می فرماید:

دانه سه دانه
 دلم منت پامنده سه دانه
بذر دُر نه بَحر گنج خزانه 
هر سه وردشان پری نیشانه
اول مغز ذات نوشا اعلای سر
 دو کس وه مُعجز نیشانه بشر
نگین وسط مزه میان جا 
وردن وه مثقال رمز چنی رضا
گره نَوگرا یک تن و دو دون 
بدن شکاوا چهار شم وست او شون ...

- در داستان سیمُرغ عطار، مرغان(=جان ها) در پی یافتن شاه خود و پس از رنج راه و جویندگی بسیار، شاه را در برآیندی از همجوئی سی مرغ می یابند. اما همچنانکه در زبان پارسی کُهن و نیز در زبان کُردی، «سی» همان سه می باشد، اطلاق سیمُرغ به سی تا مرغ اشتباهی است که به مرور زمان در اذهان جا خوش کرده است و درست تر «سه تا مرغ» است نه «سی تا مرغ» ...
در روایت پردیوری از جشن خاونکار، سُلطان سُهاک نیز برآیند همدلی و همجوئی «یَری تَن» یا «داوو، پیربنیامین و پیرموسی» می باشد.
«سیمرغ» و «یَری تن» در فرهنگ باستانی ما همسان با «اَرتافرورد» یا «فروهر» است. خُدائی که آن ر افسانه کردند.
نام «ایران» نیز در واقع همان «ئیریئوانه» و «ئیریانه» و «یَری یانه» و «یَری تَن» و «سیمرغ» به معنای «سه اصل» و «سه خانه» است.

- در جهانبینی اصیل ایران، خُدا، اصل همیشه نَوشَوی و تازه شونده در گیتی است و هرگز ایستا و کُهنه نمی شود. خُدا، با تغییر در زمان گُسترش و بازآفرینی می یابد«گوران». در روایت پردیوری از جشن خاونکار، «مَرنو» تنها یک غار و یک پناهگاه ساده نیست بلکه «مَر» به معنای خُدا می باشد و جایگاه آفرینندگی است. «مَرنو» یعنی خُدای نو و تازه ... خُدائی که ویژه گی آن تازه شوندگی و سبزی مُداوم در گیتی و جان هاست.

- «شندر کوه» یا «شندر وای» به معنای کوه و خانه ی سیمرغ می باشد.

- «سُهاک» از دو بُن واژه ی «سُهی=راست» و «آک=اصل» ساخته شده است. بنابراین «سُهاک» به معنای «اصل راستی» می باشد. «شاه یا سُلطان» نام عرفانی خُداست و «سُلطان سُهاک» یا «شاه سُهاک» به مفهوم «خُدای راستین» است.

- «خاک» همان «هاگ» و «آگ» و «اِگ»، به معنای تخم و دانه و حق است. تخم و دانه، سبزشونده و روشن کننده است. پاشیدن خاک بر قشون چیچک توسط داوو به امر سلطان سُهاک هرگز به مفهوم کشتن و قتل عام نبوده است، بلکه کاشتن تخم و دانه ی حق و آگاهی در دل ستیزه جویان چیچکی بوده است تا پس از سه شب از دل تاریکی جوانه ی روشنی و آگاهی برآید. خاک پاشیده خاکی است که چشمان نابینای قشون چیچکی را جَلا داده و همین بینائی و صیقلی چشم و دل آن هاست که سبب می شود تا حلقه ی محاصره را رها کنند.
...
...
...
شاد و خُرّم و پیروز باشید
به  قلم  کا فرامرز بابایی 
درود و سپاس  و جناب  بابایی بسیارزیبا پر معنا

Keine Kommentare: