تاریخ مختصری از ایل گوران(خاطرات سردار بزرگ درویش خان)
صحبت الله خان معروف به درویش خان خسروی گوران فر زند خسرو بیگ
صحبت الله خان معروف به درویش خان خسروی گوران فر زند خسرو بیگ
چه خوش فرموده است حافظ شیرین سخن
یاری اندرکس نمی بینم یاران را چه شد
دوستی کی آمد ودوستداران را چه شد
دوستی کی آمد ودوستداران را چه شد
شهریاران بود وجای مهربانان این دیار
مهربانی کی سر آمد شهریاران را چه شد
مهربانی کی سر آمد شهریاران را چه شد
حافظ اسرار الهی کس نمی داند خموش
از که میپرسی که دور روزگارن را چه شد
از که میپرسی که دور روزگارن را چه شد
خسروبیگ با دختر پاشاخان از نوادگان ملک نیاز خان سرتیپ گوران کرندی به نام بیگزاده خانم وصلت کرد واز او دو پسر به نامهای صحبت اله خان وحبیب اله خان پا به عرصه ی وجود گذاشتند. صحبت اله خان درایام طفولیت با پدرومادرش به زیارت حضرت بابایادگار مشرف میشوند واز آن پس ویرادرویش مینامند که تاپایان عمراین نام باوی همراه بود .خسروبیگ درسال1310قمری دار فانی را وداع میکند.پس ازمرگ اوبرادرش الفت خان همسرش را به همسری برمی گذ یند وازاو دختری به نام هاجرخانم به دنیا میاید اما دست تقدیر بار دیگر آنان را یتیم می گرداند .تااینکه پاشاخان از نوادگان عابدین بیگ سرپرستی آنها را به عهده می گیرد .حبیب اله خان درعنفوان جوانی به رحمت ایزدی پیوست ودرویش خان دربدو ورودانگلیس اول به ایران به عنوان رئیس کارگران ایرانی مشغول به کارمی شود وبعد ازمدتی با کنلل های انگلیس به بغداد پایتخت عراق کنونی می رود و در آنجا ماندگار میشود .12سال رئیس هنید یگران Honeidigaranدربغداد بود .2500نفر تحت فرماندهی ایشان بود درحالی که ایل گوران دارای سه هزارسواربود .اداره ی که او درآن کار میکرد دورازپایتخت بود .مسافت خانه تا اداره ی او یکساعت بود وچون درآنزمان وسائل نقلیه کم بود برای او چند دوچرخه تهیه کرده بودند که اگر یکی از آنها خراب شد جایگزین داشته باشد وبا آن به محل کارخود برود. دورسازمانی که درویشخان درآن کارمیکرد باسیم خاردارسیم کشی کرده بودند که به سیم درویشخان معروف شد. درحال حاضرآن اداره به علت کثرت جمعیت وتوسعه ی شهردروسط شهر بغداد واقع شده و به عنوان سیم درویشخان معروف ونام یکی از خیابانهای اصلی شهربغداد میباشد .چند نفرازبستگان به عنوان پیش کاردرخدمت وی بودند من جمله منصورخان فرزند اسماعیل خان وهادیخان فرزند محمودخان .دربغداد دخترفردی به نام الهیخان ازایل کلهررابه همسری خود برمیگزیند.درب ورودی منزلش نگهبان داشت وهیچ وقت کسی بدون اجازه ی نگهبان اذن ورود نداشت.درزمان ریاستش برهنیدیگران چون افراد تحت ریاست اوهندی تبار/انگلیسی /فارس زبان وعرب بودند بنابراین به زبانهای عربی /انگلیسی/هندی /و..مسلط بود.وبنده به خوبی به یاد دارم که تاعدد صد به سه زبان فوق می گفت .اسماعیل خان (سالاراقبال) با سید فتح اله وسید هما حیدری فرزند آسید رستم گوران برای تفریح به بغداد تشریف می برند وبه خانه درویش خان میروند چند روز در بغداد مهمان درویشخان می باشند . آنانرا برای زیارت به شهرکاظمین می برد وقتی به درب ورودی زیارتگاه می رسند با درب بسته صحن مواجه می شوند .درویش خان هرچند تقلا میکند درب باز نمی شود .تا اینکه سید فتح اله به درویشخان میگوید به من اجازه می دهید دست دراز می کند ومیفرماید با دست مبار بابا براگه درب باز می شود و بار دیگرکرامات آسید براگه گوران برحاضرین به اثبات می رسد وارد حرم می شوند زیارت می کنند بعداززیارت وگردش درشهر کاظمین به بغداد بازمی گردند آنروزرا در منزل استراحت مینمایند وفردای روز دیگر برای حرکت به سوی ایران آماده می شوند .سالاراقبال حکومت گوران قلعه زنجیری به درویشخان می گوید شما هم باید با من به ایران برگردید .چون توهم فامیل من هستید وهم من به افرادی لایق وکاردان هم چون تو نیازدارم ایشان می گوید به چشم شما بروید من هم می آیم ولی اسماعیل خان قبول نمی کند وبه اومی فرماید باید قسم یاد کنید و او با حضور سید فتح اله یک نیازدعا داده وآن وقت او با اطمینان خاطربه ایران برمی گردد .چند صباحی می گذرد ودرویشخان هم به ایران باز می گردد وچون درمدتی طولانی در بغداد بوده وکسی راهم نداشته که ازمنزل پدری او درعاشقان عابدین بیگ مراقبت کند منزل پدری او دراثر آوار به ویرانه تبدیل شده بود . واوبنا به درخواست اسماعیل خان سالاراقبال به گهوار میرود ومدت یکسال درآنجا میماند. در گهواره فرزند بزرگش فیض اله خان به دنیا می آید .همزمان با تولد فرزند اوفرزندعلی جان خان یعنی علی اکبرخان نیز به دنیا میا ید همسردرویش خان ازنظر زیبائی بی نظیربوده وقتی فرزندش به دنیا میآید نسبت به فرزند علی جان خان جذاب نبوده اطرافیان می گویند باید این کودک فرزند علیجان خان می بود واو فرزند درویشخان .عشق دوران کودکی دراو بارورشده ویاد و خاطرات دوران کودکیش اوراواداربه برگشتن به زادگاهش میکند.چون منزل پدری اوبه ویرانه تبدیل شده بود به روستای مله امیرخان میرود. چندکارگرمیگرد روزها به سرساختمان میرود وشبهابه منزلش درمله امیرخان برمی گیرد .مدتی به طول می انجامد تا کارساختمان به پایان می رسد بعد از اتمام کار ساختمان دوباره به زادگاهش برمی گرد.د چون ازنوادگان عابدین بیگ وموسی بیگ که هردو برادر بودند یا دارفانی را وداع کرده ویا درسنینی بوده اند که نتوانستند ازحق خود دفاع کنند املاک دوروستای مزبوربه دست افراد سودجو می افتد .وقتی درویش خان به روستای عاشقان عابدین بیگ برمیگردد وساکن می شود مقداری از آن املاک را پس مگیرد ومقداری دیگردردست الب ارسلان خان که از خواهرزادگان غلامعلی خان سالارمنصور بوده میباشد .الب ارسلان خان برمردم تپه گله علیا و سفلی حکومت میکرد وبه رعایا ظلم میکرد .به روایتی ازیکی از رعایا به نام مشهدی چراغ که خود شاهد عینی بوده وهمیشه این ماجرا را بیان می کرد و از شهامت وجوانی درویش خان تعریف وتمجید میکرد گوش می کنیم .مامردم روستاهای مزبورازظلم وستم الب ارسلان خان به ستوه آمده بودیم اماکاری از دستمان بر نمی آمد چون قوانین حاکمان وقت ایلی کمتر ازقوانین کشوری نبود .واین ماجرا به گوش درویشخان رسید .واوچون خودش ازخویشاوندان سالارمنصور بود بازورگوئیهای الب ارسلان خان مخالف بود چندین بار دوستانه به او تذکرداد امااواز موقعیت خود سواستفاده می کرد وهیچ اعتناعی به تذکرهای درویش خان نکرد وهرروزبه ظلم وستم های خود ادامه می داد . تا این که یک روزدرویشخان برای دیدن الب ارسلان خان آمد اما این بار نه برای تذکر بلکه برای بیرون راندن او اورا تا تپه گله سفلی دنبال کرد واو از ترس درویشخان پا به فرارگذاشت .وما مردم هم به دنبال اوبا بد وبیرا گفتن وهورا کشیدن درویش خان راهمراهی کردیم . بعد از دوسه ساعتی سواری از جانب غلامعلی خان( سالارمنصور)به سوی درویشخان درروستای عاشقان عابدین بیگ روانه شد .پیغام حکومت گوران را به وی ابلاغ فرمود .درویشخان به قاصد امرکرد شما برگردید من خودم فردا میآیم .قاصد به گهواره برگشت فردای روزبعد درویشخان به حضورحکومت گوران شرفیاب می شود. بعد از تعظیم کردن درکناردست غلامعلی خان می نشیند .او ماجرای دیروز الب ارسلان خان را بدون کم و کاست از زبان درویش خان می شنود واوچون به درویش خان اطمینان داشت ومیدانست که فردی امین ولایق است سخنان او را گوش میکرد وفهمید حق با درویش خان است .ناهار را درخدمت ایشان میل فرمودواز او اجازه ی مرخصی گرفت دراین موقع رضاقلیخان (مسعود السلطان) برادر دیگرغلامعلی خان به درویش خان میگوید شما اگر با ما نسازید .تو هم مثل محبعلی خان ومیرایازخان با ما سر جنگ دارید. وآن وقت ما جور دیگری با شما رفتارمی کنیم .درجواب حرف مسعود السلطان می گوید هرکس غیراز شما بخواهد درحیطه ی امورات من دخالت کند واین دخالت باعث لکه دار کردن نام وا بروی من باشد با برخوردی جدی تربااو رفتارمی کنم شما اگر بابنده فامیل هستید نباید به خاطریک نفرکه هرچند فامیل ولو از ایل غریب برمردم گوران حکومت کند وظلم درحق آنان روا بدارد بامن رفتاری ناشایست بفرمایید .از آنان خداحافظی می کند و به سوی روستای عاشقان عابد ین بیگ روانه می گردد.واین حرکت باعث شد که تا پایان عمررضاقلی خان (مسعود السلطان )ازدرویش خان کینه به دل داشته باشد.وازاو نگران می شود. املاک روستای عاشقان موسی بیگ به قیمت روز به عیسو بفروشد .به یک روایتی دیگراز مشهدی چراغ می پردازیم .جنگی میان طوایف قلخانی وباباجانی درمیگیرددراین جنگ چون تعداد سواران باباجانی بیشترازسواران قلخانی بود قلخانی شکست می خورد .جهانگیرخان (سالار جنگ) به آسید شمس الدین رهبر دین گوران پناه می برد ونامه ی برای آقا میفرستد واز اوکمک می طلبد آقا آسیدشمس الدین برای حفظ آبروی ایل گوران وطایفه ی قلخانی به تمام بزرگان ایل گوران وسنجابی پیکی می فرستد. نامه ی به تیپ یاسمی / تیپ بهرامی/ تیپ دانیالی/ به کدخدایان علی ؛عزیزو دیگر کدخدایان سنجابی که در این جنگ طایفه ی قلخانی را یاری کنند.و هر کدام ازبزرگان به امرسپاهیگری پرداخته وسپاه خود را مهیا کرده و به فرمان آقا روانه ی قلخانی می شوند درمحلی که جنگ درگرفته حاضرمی شوند .دراین جنگ دلیرمردان ایل گوران وسایرین بر طایفه باباجانی پیروز شده .واین حرکت باباجانی باعثشد که جهانگیرخان برآنان غضب گرفته ودرمنطقه ای ازدالاهوکه سراب بویان نام دارد ومردم باباجانی در آنجا به شغل دامداری مشغول بودند از آنجا بیرون کند . دراین جنگ سوارنی از ایل گوران وسنجابی جان با ارزش خودرا درراه حفظ ملیت وهویت خود از دست دادند جوانمیر فرزند عزیز شاهمراد ازکدخدایان سنجابی دراین جنگ توسط سواران باباجانی با اینکه رشادت زیادی ازخود نشان داد بالاخره کشته شد .جوانی و زیبایی او شهره ی خاص وعام بود خوش سیما بود وقد و قامتی آراسته داشت .جنگ به اتمام رسید زخمی ها وجنازها را جمع کرده و هر کدام را به زادگاه خود انتقال دادند .سوران سنجابی پیکر پا ک جوانمیرراحمل کردند وبه سوی زادگاه خود روانه کردند درمراسم تشعیع جنازه اش بسیاری از مردم گوران وسنجابی شرکت داشتند .پیکر اورا ازراه سیمانی وتپه گله به طرف سنجابی می آوردند درویشخان به نمایندگی حکومت گوران غلامعلی خان (سالار منصور)باتعدادزیادی ازمردم روستاهای تپه گله علیا وسفلی وعاشقان عابدین بیگ وموسی بیگ درپیشاپیش سواران ومردم پیاده به پیشواز جنازه رفت .دراین هنگام چشم کدخدا عزیز که به درویشخان می افتد برمی گردد وبه مردم می گوید رحمت بر پدرومادر شما باد کسی جلوتر از درویش خان حرکت نکند زیراکسی که لیاقت قد وقامت برومند جوانمیر رادارد کسی جز درویشخان نیست وهروقت چشمم به جمال بی همتای درویشخان می افتد مرگ پسرم راازیاد می برم .درآن زمان بالغ بر صد سوار پشت سردرویشخان بود وتا محل زادگاه پشاپیش سواران گوران وسنجابی وی راهمراهی میکند وپس مراسم خاکسپاری به بازماندگان تسلیت عرض نموده وبا مردم برمیگردنند.
سید قهرمان حیدری که خود درروستای عاشقان عابدین بیگ ساکن بوده وشخصا شاهد وگواه براین ماجرا بوده چنین می فرماید .کدخدا بابا وسعید اکبری ازکدخدایان بنام و صاحب قدرت سنجابی بعد از حکومت سنجابی دو روستای عاشقان عابدین بیگ وموسی بیگ راجزقلمرو ایل سنجابی میدانند وچندین بارازحدخودپافراترگذاشته وبه حریم آن تجاوزکرده درویش خان در برابرآنان ایستادگی کرد اما آنان زیر بارنرفته وبه قدرت ونفوذ خود دربین مردم سنجابی می بالند .تااین که شبانه به قبرستان روستای عاشقان عابدین بیگ حمله می کنند وسنگ مزارآقا عابدین بیگ رامی شکنند تامدرکی دال بر اثبات آن نداشته باشد .درویش خان ازاین کارآنها ناراحت شده ومنتظرحرکت بعدی آنها می باشد. دریک روزچندین سوار باخودآورده وبه عاشقان عابدین بیگ می آیند درویش خان می داند که برای جنگ آمده اندبه آنها دوستانه تذکر می دهد. ولی به تذکر او گوش نداده درویش خان هم چند نفررا از قبل آماده داشت چون می دانست آنان دست از این کار برنمی دارندوجنگی سخت بین دوطرف درمی گیرد شهبازخان دراین جنگ زخمی می شود درویشخان گرزمعروفی داشت کمترازآن استفاده میکرد.مگردرمواقع ضرور گرز رابدست گرفته چنان شجاعانه جنگید که سوران سنجابی تاب مقاومت رادر برابرش نداشتند .کدخداسعید اکبری ازپشت به درویش خان حمله کرد وبا گرزهمچنان برکمراو کوبید که گرز از وسط دونیم شد ولی درویش خان همچنان به نبرد خود با کدخدایان وسواران سنجابی ادامه داد و باعث پیروزی او د ر این جنگ شد .جنگ خاتمه یافت بعدازچند روز ابراز ندامت کرده و برای عذر خواهی به منزل درویش خان می آیند .کدخدا سعید من ازشما عذرمی خواهم چون د رجنگ چند روز پیش من از پشت باگرزبه شما حمله کردم وگرز من از وسط دونیم شد .درویش خان درجواب اواین چنین گفت اصلا متوجه نشده ام ومن اگر باضربه ی یک گرزویا چیزی دیگرازپا دربیام دیگردرویشخان نیستم واوودیگرهمراهان ازقدرت درویش خان تعجب کرده وبر بازوان او آفرین گفتند .ودوطرف باهم صلح کرده وآن روزمهمان منزل درویش خان بودند و هرچند روز به عنوان احوالپرسی به اوسرمی زدند وچون می دانستند درویشخان ازبستگان حکومت گوران و از نوادگان (آقامیرخسرو) می باشد احترام مخصوصی برای او قائل می شدن ودر هیچ مجالسی جلوتر از او وارد نمی شدند .زمانی درویش خان سخن می گفت به احترام او مجلس سکوت میکرد وازاوبه عنوان خانی زبردست وجوانی خوش قدوبالا تعریف میکردندوسیمای اورا به زیبایی سیمای یوسف نسبت می دادند.
حکمران وقت گوران قلعه زنجیری غلامعلی خان (سالار منصور )پیغامی برای جهانگیر خان (سالار جنگ )رئیس طایفه قلخانی اسپری دارد به چندین کس ازملازمان خود امر میکند که پیغام را به وی ابلاغ کنند اما کسی در این مورد قد علم نمی کند زیرا وی دارای هیبت و صلابت خاصی بوده وهرکس رایارای روبرو شدن با وی نبوده .چون در آن زمان نا امنی توسط یاغیان ودزدان بر راها وجادها حکمفرما بود کمتر کسی بود که این کار را قبول کند .(سالار منصور ) مثل همیشه پیکی به سوی درویش خان می فرستد .درویش خان بلا درنگ به گهواره می آید دربانچی حضور وی را اعلام می نماید غلامعلی خان ازاو استقبال می کند .اورا به تالار پذیرای دعوت می کند.بعد از صرف نهار ماموریت سفر را به او ابلاغ میکند درویش خان هم ماموریت را قبول می کند دستو ر می دهد که مقدمات سفر را برایش مهیا می کنند .ودرویش خان به سوی قلعه زنجیر محل رئیس طایفه اسپری روانه میشود .جهانگیرخان را مطلع می سازند که سوار ی به نام درویش خان که حامل پیغامی از طرف سالار منصور می باشند با شما کار دارند تا خبر را می شنود اسب را می طلبد به استقبال درویش خان می رود در صد قدمی به او می رسد .درویشخان زودتر از او به پاس احترام سالار جنگ از اسب پیاده می شود .ایشان هم به رسم مهمان نوازی واحترام از اسب پیاده می شود واورا سراپرده (دیواخان ) دعوت می نماید بعد از رفع خستگی وصرف نهار پیغام حکمران گوران را به وی ابلاغ می نماید .درویش خان خنجری راکه دسته ی آن تماما نقره بوده ودر بغداد به عنوان خلعت توسط سران وقت بغداد به او داده بودند به نشانه ی یادبود به جهانگیر خان هدیه میکند اما اواو درجواب این حسن نیت وبزرگواری می فرماید من سالهاست که وصف شجاعت مردانگی وزیبائی شما را از زبان مردم عام وخاص شنیده ام امروز این سعادت را پیدا کردم که رودر رو شما را زیارت کنم .این خنجر لیاقت قد وقامت رستم گونه ی شما می باشد نه من هر چند درویشخان اصرار می کند ایشان قبول نمی فرماید. درویش خان اجازه مرخصی می خواهد جهانگیرخان (سالار جنگ )می فرماید اجازه من هم دست شما می باشد وخود سالار جنگ رکاب اسب وی را می گیرد تااو سوار براسب شود با بدر قه سالارجنگ درویش خان به گهواره مقر ایلخان گوران باز می گردند وایشان ماجرای ماموریتش را برای ایلخان گوران شرح می دهد وایشان هم به پاس دلیری وقدر دانی درویش خان را خلعت می نماید.
در طی حکمی که ارسوی اسماعیل خان سالار اقبال حکومت طوایف چهار گانه ذهاب به طوایف قادر میر ویسی ،نیریژی،طایشه ای،بیویانی ابلاغ می شود. علی سلطان رییس طایفه ی طایشه ای از فرمان سرباز می زند .چندین بار مکرر سالار اقبال پیکی به سوی او می فرستد اما باز از فرمان سرپیچی می کند . اسماعیل خان سالار اقبال توسط یکی از سوراانش به سوی درویش خان خسروی گوران می فرستد درویش خان بلا درنگ آماده می شود وبه خدمت می رسد.سالار اقبال که از بستگان درویش خان بو د واورا خیلی دوست داشت به استقبال خان می آید واورا در آغوش می گیرد. بعد از استراحت کوتاهی جریان علی سلطان را برایش توضیح می دهد درویش خان با چند سوار آماده ی حرکت به سوی مقر حکومت علی سلطان می شود وبه سالار اقبال می گوید نگران نباشید حتما اورا به خدمت می آورم .وقتی به مقصد رسیدند خبر به علی سلطان دادند که چند سوار به سرکردگی درویش خان گوران آمده اند علی سلطان آنها را به حضور می طلبدو از آنها پذیرای می کند .درویش خان موضوع نیامدن سلطان را به خدمت سالار اقبال جویا می شود او درجواب می گوید من نمی آیم درویش خان با هر زبانی شده او را قانع میکنداو حاضر می شود وبه سوی مقر حکومت سالار اقبال با درویش خان ودیگر همراهان روانه می شوند .اما در بین راه باز پشیمان میشود وبا لحنی تند وتوهین آمیز می گوی هیچ عبد کمترینی نیست که بتواند مرا به حضور سالار اقبال ببرد.درویش خان که از لجاجت وتوهین علی سلطان به ستوه آمده بود اورا از صدر زین بلند کرده وبر زمین کوبید وپای راست راروی سینه اش گذاشته وفشاری براووارد کرده او می گوید خانه ات خراب مگر من چه گفتم که این چنین مرا پیش سوران ضایع کردی درویشخان گفت من با هرزبانی وهر شیوه ای که تو فکرش را نمی کردی با توسخن گفتم اما تو به قدرت خودت می نازید وفکر می کنید که سلطان هستی دیگر کسی بالادست تو نیت باز درویشخان دستش را می گرد واورا بلند می کند ومی گوید بابام مقصر خودت بودی اشکالی ندارد بلاخره به مقصد می رسند فورا علی سلطان شکایت خود را به سمع سالار اقبال می رساند وسالار به درویش خان می گوید چرا اورا کتک زدی درویش خان در جواب می گوید قربان من اورا راضی کرده وبا میل خود به اینجا آمده اما در بین را پشیمان شده وبالحنی توهین آمیز مرا ناسزایی گفته ومن هم اورا ازصدر زین بلند کرده وبر زمین کوبیدم سالار اقبال میکوید ؛پدر سوخته خوب بلای سرت آورده است .
طبق گفته ی معمرین وبزرگان ایل عابدین بیگ فرزند محمد بیگ گوران ونوه ملک طاهر در روستای عاشقان عابدین بیگ خانی بزرگ منش ونیک کردار بوده است که صداقت وپاکی وی زبانزد خاص وعام بوده می گویند عابدین بیگ همچون رستم دستان به زبان محلی ریشی( دو فاق )داشته که نشانه ی بزرگی وپاکی وی بوده ودر طول عمرش از دروغ گفتن وکارهای ناشایست پرهیز داشته است. عابدین بیگ هفت 7فرزند پسر داشته که باباخان رزم گاه ودیگر کسانی که دیده اندوشنیده اند اسم هفت پسر عابدین بیگ در غاری که در تنگه ی (کاشمه )واقع است نوشته شده است ولی متاسفانه اسم 5تن از آنها باقی است ودو تای دیگر موجود نیست .پسران عابدین بیگ عبارتند از میر خسرو دوم ؛ذوالفقار بیگ ؛اسماعیل خان ؛سرهنگ بیگ ؛ فرخ خان او دارای ملک واحشام زیادی بوده که چندین بار به زبان محلی (چو هزاره ) چوب هزاره ی گوسفند به هوا انداختند یعنی چوبی که به هوا پرتاب می کنند وقتی که بر پشت گوسفندان برخورد می کند باید آن تعدادی که چوب برآنها برخورد کرده به نشانه شکر گذاری از خداوند قربانی شوند اگر گوسفندان نربوده که هیچی واگر نر نبوده به جای آن تعداد باید نر جایگزین شو دوبرای قربانی آماده شوند.
پسران عابدین بیگ همگی شکارچی ورشید بودند .یک روز سپیده دم میر خسرو به عزم شکار به کوهی که در ما بین دو روستای عاشقان عابدین بیگ ومله امیر خان واقع است میرود .اسم این کوه زیبا به زبان محلی (باریکه )شتر مل می باشد .که به عقیده ی این جانب چون مانند گردن شتر می باشداسم آن را شتر مل گذاشتند .چند کبکی را شکار می کند ناگهان باروت وساچمه اش تمام می شود از همان جا عازم کرمانشا می شود وقتی به مقصد می رسدبا وصف اینکه پول همرا داشته کبک ها را می فروشد وبا پول فروش کبک ها باروت وساچمه تهیه می کند به عقیده ای جانب این هوش ودرایت وی می رساند .ناهار ظهر را در منزل پدری محمد جواد خان زنگنه که از طریق وصلتی که بین این دوخاندان صورت گرفته از بستگان بود میل می کند .ومی فرماید قربان دستخطی برای پدرم عابدین بیگ مرقوم بفرمایید که ایشان حرف مرا بپذرید وایشان هم چند خطی برا ی عابدین بیگ می نویسد ومی فرماید جناب عابدین بیگ میر خسرو ناهار ظهر در منزل ما بوده والان هم از ماهیدشت را افتاده است .برای غروب میرخسرو به عاشقان می رسددرحالی که عابدین بیگ بر روی سنگی که برای نشتن افراد به خاطر گرفتن گوسفندان برای دوشیدن شیر آنها آماده کرده اندنشته بود که میر خسرو سلام می کند .عابدین بیگ به زبان محلی می گوید (میره گه چیده وکو)میرخسرو کجا رفتی وایشان هم ماجرای شکار رفتن خودرا بدون کم وکاست برا ی پدر بیان می کند وایشان هم درجواب می فرماید مگر نگفتم دروغ نگوید شما حرف مرا نشنیده گرفتی میر خسرو هم نامه را به پدرش تقدیم می کند وایشان هم نامه را باز میکند ومی خواند وبلند میشوند سرروی فرزند را می بوسد وبه او آفرین می خواند .